کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ادعا و گندهگوئی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دفزک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dafzak ستبر؛ گنده؛ فربه؛ هرچیز گنده و ستبر.
-
کله گنده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عامیانه، مجاز] kallegonade شخص مقتدر و بانفوذ.
-
گنده پز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gandepaz کسی که چیزهای گندیده و پست بپزد.
-
گنده خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گندهخور› [عامیانه] gandexār آنکه چیزهای گندیده و فاسد بخورد.
-
گنده کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gandekār آنکه کارهای زشت و ناپسند بکند.
-
گنده کاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] gandekāri کارهای زشت و ناپسند کردن.
-
شبشت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] šebešt = شبست: ◻︎ حاکم آمد یکی به غیض و شبشت / ریشکی گنده و پلیدک و زشت (معروفی: شاعران بیدیوان: ۱۴۰).
-
گندیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گنده› gandide ۱. بدبو.۲. چیزی که در جایی مانده و فاسد و بدبو شده باشد.
-
چغند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] čoqond ۱. گنده؛ ستبر.۲. گره بزرگ.۳. سفت و سخت و گلولهمانند.
-
گنده زبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gandezabān کسی که بیسبب به دیگران ناسزا بگوید و دشنام بدهد؛ بدزبان.
-
شفت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) šaft ۱. (زیستشناسی) میوۀ گوشتدار، مانند هلو و زردآلو.۲. [قدیمی] ناهموار؛ ناتراشیده.۳. (اسم) [قدیمی] ستبر؛ گنده.
-
شکم گنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] šekamgonde ۱. کلانشکم؛ ویژگی آنکه شکمش بزرگ و برآمده باشد.۲. [مجاز] پرخور.
-
نرموره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹نرموله› [قدیمی] narmure ۱. گنده و ناهموار.۲. گردوی درشت.۳. (اسم) تاب؛ بادپیچ.
-
ستبر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: stapr, stawr] ‹استبر، سترب› setabr ۱. بزرگ؛ گنده؛ فربه.۲. سفت و سخت؛ غلیظ.۳. کلفت؛ ضخیم.
-
گبز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کبز› [قدیمی] gabz ۱. گنده؛ ستبر: ◻︎ با چنین گبزی و هفتاندام زفت / از شکاف در برون جستند تفت (مولوی: ۴۳۷).۲. قوی.