کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ادب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ادب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: آداب] 'adab ۱. رفتار پسندیده مطابق با هنجارهای جامعه؛ خوی خوش.۲. روش مناسب هر کار.۳. (اسم مصدر) تنبیه؛ مجازات.۴. فرهنگ؛ فضل و معرفت.۵. = ادبیات۶. (اسم مصدر) تربیت کردن.۷. [قدیمی] علمی که با تسلط بر آن شخص میتواند سخن درست و ناد...
-
واژههای مشابه
-
ادب آموز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'adab[']āmuz ۱. آنکه علم ادب درس میدهد؛ آنکه درس ادب و اخلاق میدهد.۲. استاد؛ معلم.۳. کسی که ادب فرامیگیرد؛ شاگرد؛ متعلم.
-
ادب پذیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] 'adabpazir آنکه میتواند ادب یاد بگیرد.
-
ادب پرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'adabparvar آنکه ادیبان و اهل ادب را دوست دارد و آنان را تشویق و ترغیب میکند؛ دوستدار دانش و فرهنگ.
-
ادب خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] 'adabxāne ۱. [منسوخ] دبستان؛ مکتب؛ مدرسه.۲. [قدیمی] مستراح.
-
بی ادب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bi'adab ۱. بیدانش.۲. بیفرهنگ.۳. بیتربیت.۴. گستاخ.
-
جستوجو در متن
-
تادب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ta'addob ۱. ادب آموختن؛ باادب شدن.۲. باادب بودن؛ ادب داشتن.
-
فرهیخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹فرهخته› farhixte ۱. باسواد و برخوردار از ادب، فرهنگ، و دانش.۲. ادبآموخته؛ تربیتشده.
-
کلوک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] koluk بیشرم؛ بیادب.
-
متادب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mota'addeb ادبآموخته.
-
پرهیخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] parhixte ادبکرده؛ تربیتشده.
-
فرهنجنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farhanjande ادبکننده؛ تربیتکننده.
-
فرهیختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹فرهختن› [قدیمی] farhixtan تربیت کردن؛ ادب آموختن.