کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اداري پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
اداری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به ادارَة) [عربی: اداریّ] 'edāri ۱. مربوط به اداره: میز اداری.۲. کارمند اداره.۳. ویژگی کاری که در اداره انجام میشود: جریان اداری.
-
جستوجو در متن
-
دون پایه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] dunpāye کارمند دولت که رتبۀ اداری نداشته باشد.
-
هام دبیریه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آمدبیره› [قدیمی] hāmdabiriye یکی از خطهای هفتگانۀ ایرانیان پیش از اسلام که خط اداری و حکومتی بوده و احکام و نامههای اداری با آن خط نوشته میشده؛ نامۀ دبیریه.
-
رفرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: réforme] (سیاسی) reform ایجاد تغییرات در ساختارهای سیاسی، اقتصادی یا، اداری یک کشور.
-
بایگان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) bāy[e]gān کسی که نامهها و اسناد اداری را در جای مخصوص آنها ضبط میکند؛ نگهدارنده؛ ضَبّاط؛ آرشیویست.
-
کاغذبازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مٲخوذ از چینی. فارسی] [مجاز] kāqazbāzi نوشتن نامههای پیدرپی و بیهوده در ادارات؛ زیادهروی در تشریفات اداری.
-
فرمالیته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: formalité] [عامیانه] formālite ۱. تشریفات اداری برای انجام کاری.۲. آنچه برای حفظ ظاهر انجام میشود؛ ظاهرسازی.
-
اندکس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: index] 'andeks ۱. فهرست.۲. شمارهای که روی نامههای اداری مینویسند و نامه با آن شماره در دفترهای مخصوص ثبت میشود.۳. = انگشتی
-
ناحیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ناحیَة، جمع: نواحی] nahiye ۱. جانب؛ جهت؛ طرف؛ کرانه.۲. قسمتی از کشور.۳. قسمتی از شهر در تقسیمات اداری؛ بخش.
-
شهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: šatr, šahr] šahr ۱. مکان مسکونی بزرگ شامل خیابانها، بازارها، تاسیسات اداری، و امثال آن.۲. [مجاز] مردم شهر؛ اهلی شهر.
-
آیین نامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āy(')innāme ۱. دستورهایی که برای اجرای قانون یا انجام دادن کارهای اداری نوشته شود.۲. موادی که در شرح و تفسیر یا دستور اجرای مرامنامه یا اساسنامهای نوشته شده باشد؛ نظامنامه.
-
سوزاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سوزنک› (پزشکی) suzāk بیماری میکروبی واگیردار که از طریق مقاربت سرایت میکند و باعث ایجاد چرک و سوزش در مجرای ادرار میشود که مدت سه تا چهار هفته ادامه مییابد و اگر معالجه نشود میتواند عوارض جانبی دیگری در دستگاه اداری و تناسلی تولید کند.
-
وزیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از پهلوی: vičīr، جمع: وُزَراء] vazir ۱. کسی که در رٲس یک وزارتخانه قرار دارد و از اعضای هیئت دولت است؛ دستور.۲. کسی که پادشاه در امور مملکت با او مشورت میکرد و کارهای مهم به عهدۀ او بود.۳. در حکومتهای قدیم، مهمترین مقام در دستگا...
-
فرماندار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) farmāndār بالاترین مقام اداری در شهرستان که از طرف وزارت کشور امور یک شهرستان را اداره میکند و تابع استاندار است؛ حاکم؛ حکمران شهر.〈 فرماندار نظامی: (سیاسی) [منسوخ] فرمانداری که در موقع ضرورت از طرف ارتش برای اداره کردن امور شهر تعی...