کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ادات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ادات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اداة، جمع: اَدَوات] 'adāt ۱. ابزار؛ افزار؛ آلات.۲. (ادبی) کلمهای که بهتنهایی معنی مستقلی ندارد: ادات شرط.
-
واژههای همآوا
-
عدات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عداة، جمعِ عادی] [قدیمی] 'odāt = عادیعداد〈 در عدادِ: در شمارِ؛ در ردیفِ.
-
جستوجو در متن
-
اما
فرهنگ فارسی عمید
(حرف، قید) [عربی] 'ammā ۱. ادات رفع توهم؛ ولی؛ لیکن: من افتادم ولی طوریم نشد.۲. ادات شرط: من میروم اما تو هم باید بیایی.۳. ادات تٲکید.۴. (حرف) ادات تفصیل: اما از آن که گفته بودی.
-
ادوات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اداة] 'adavāt ۱. = ادات۲. [قدیمی] موجبات؛ عوامل.
-
انگاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'angāž ادات؛ آلت؛ افزار: ◻︎ او کمند انداخت و ما را برکشید / ما به دست صانع، انگاز آمدیم (مولوی۲: ۶۱۶).
-
لشکرکشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) laškarke(a)ši ۱. شغل و عمل لشکرکش؛ فرماندهی لشکر.۲. فرستادن لشکر، آدات و ادوات جنگی به جایی.
-
تصغیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tasqir ۱. (ادبی) در دستور زبان، کوچک کردن معنی کلمه با اضافه کردن ادات تصغیر از قبیل «چه»، «ک»، و «و»، مانند دریاچه، پسرک، دخترو.۲. [قدیمی] کوچک کردن؛ خرد و حقیر کردن.
-
شرطی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به شرط) [عربی. فارسی] šarti ۱. مربوط به شرط.۲. (ادبی) در دستور زبان، جملهای که در آن ادات شرط به کار رفته باشد.۳. (منطق) ویژگی قضیه یا امری که مقید به شرط باشد.
-
غیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غَیر] qeyr ۱. [جمع: اغیار] دیگر.۲. کس دیگر؛ بیگانه.۳. ادات سلب؛ نا (در ترکیب با کلمۀ دیگر): غیرارادی، غیرجایز، غیرخالص، غیررسمی، غیرطبیعی، غیرعادی، غیرعمد، غیرلازم، غیرمٲ کول، غیرمتعظ، غیرمسئول، غیرملفوظ، غیرممکن.〈 غیرِ: (حرف اضافه)...
-
کلمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: کلِم و کلمات] kale(a)me ۱. سخن.۲. لفظی که معنی داشته باشد؛ آنچه انسان بر زبان میراند و مطلب خود را بهوسیلۀ آن بیان میکند؛ یک جزء از کلام.〈 کلمهٴ استفهام (ادات استفهام): (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که سؤال و پرسش را برساند ...
-
جمله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جملَة، جمع: جُمَل] jomle ۱. (ادبی) در دستور زبان، کلام و سخنی که مفید معنی بوده و مرکب از مسند و مسندالیه باشد.۲. (صفت) همه؛ همگی.۳. (ضمیر) همه؛ همگی.۴. (قید) تماماً.۵. (اسم) خلاصه.〈 جملهٴ شرطیه: (ادبی) در نحو، جملهای که در آن ادات...
-
تشبیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tašbih ۱. چیزی را به چیز دیگر مانند کردن؛ شبیه کردن.۲. (ادبی) مانند کردن کسی یا چیزی به کس دیگر یا چیز دیگر در صفتی بهوسیلۀ ادات تشبیه. تشبیه دارای چهار رکن است: ۱) مشبه، ۲) مشبهٌبه، ۳) وجه شبه، و ۴) ادات تشبیه.〈 تشبیه بالکنا...
-
شایگان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: šāyākan] šāy[e]gān ۱. شایسته و سزاوار؛ لایق؛ درخور.۲. ویژگی هرچیز خوب و پسندیده و گرانمایه.۳. [قدیمی] درخور پادشاه.۴. (اسم) [قدیمی] کار بیمزد و رایگان: ◻︎ اگر بگروی تو به روز حساب / مفرمای درویش را شایگان (شهیدبلخی: شاعران بیدیوان: ...