کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اختر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اختر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: axtar] 'axtar ۱. (نجوم) ستاره.۲. (نجوم) هریک از اجرام آسمانی: ◻︎ ز گردنده هفتاختر اندر سپهر / یکی را ندیدم بدو رای و مهر (فردوسی: ۷/۳۳۷)۳. (زیستشناسی) گیاه زینتی گرمسیری با برگهای پهن، ساقههای بلند و گلهایی به رنگ سرخ، صورتی، ...
-
واژههای مشابه
-
اختر شمر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) (نجوم) [قدیمی] 'axtaršomar = اخترشمار
-
نیک اختر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] nik[']axtar نیکبخت؛ خوشبخت؛ خوشطالع؛ بختیار.
-
جستوجو در متن
-
نجمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: نجمَة] najme اختر؛ ستاره.
-
هفتان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (نجوم) [قدیمی] haftān هفتاختر؛ هفتسیاره.
-
بیداربخت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] bidārbaxt خوشبخت؛ نیکاختر؛ خوشطالع.
-
پیشانی بلند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] pišāniboland خوشاقبال؛ خوشطالع؛ نیکاختر.
-
خوش بخت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مقابلِ بدبخت] xošbaxt خوشطالع؛ خوشاقبال؛ نیکاختر؛ سعادتمند.
-
اخترگرای
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) (نجوم) [قدیمی] 'axtargerāy منجم؛ ستارهشناس؛ ستارهشمر؛ کسی که کواکب را رصد میکند: ◻︎ ستارهشمر مرد اخترگرای / چنین زد تو را ز اختر نیکرای (فردوسی: ۱/۱۸۰).
-
کنداور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گنداور› [قدیمی] kondāvar دلیر؛ شجاع؛ جنگجو: ◻︎ نه شمشیر کنداوران کند بود / که کینآوری ز اختر تند بود (سعدی۱: ۱۳۸).
-
سیاه کاسه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. مٲخوذ از عربی] ‹سیهکاسه› [قدیمی، مجاز] siyāhkāse بخیل؛ خسیس؛ فرومایه:◻︎ چرخ سیاهکاسه خوان ساخت شبروان را / نان سپید او مه و نانریزههاش اختر (خاقانی: ۱۸۶).
-
صاحب جاهی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. معرب. فارسی] [قدیمی] sāhebjāhi بلندمرتبگی؛ مقام صاحبجاه: ◻︎ خشت زیر سر و بر تارک هفتاختر پای / دست قدرت نگر و منصب صاحبجاهی (حافظ: ۹۷۴).
-
کشفته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kašofte ۱. افسرده؛ پژمرده: ◻︎ فسرده دیدم چو اختر کشفته لبش / دلم بسوخت چو بر اخگر شکفته کباب (عثمان مختاری: ۳۱).۲. پراکنده؛ متفرق.