کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
احول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
احول
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'ahval = لوچ
-
جستوجو در متن
-
کلیک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹کلک› [قدیمی] kelik کجچشم؛ چپچشم؛ احول؛ لوچ؛ کلاژ.
-
اخرس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'axras گنگ؛ لال: ◻︎ نطق پیش قلمش لال بُوَد چون اخرس / عقل پیش نظرش کژ نگرد چون احول (انوری: ۲۹۵).
-
اخکوژنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اخگوژنه، اخکوزنه، اخکوزه، اخکوژه، اخکوبه، اخکوچه، اخکویه› [قدیمی] 'axgužane تکمه؛ دگمه: ◻︎ درّ دری فلک که مهر است / اخکوژنهٴ کلاه او باد (فریدالدین احول: مجمعالفرس: اخکوژنه).
-
دوبین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) (پزشکی) dobin کسی که یک چیز را دوتا ببیند؛ چپچشم؛ چشمگشته؛ لوچ؛ احول؛ گاج؛ گاژ؛ کاچ؛ کوچ.
-
ارتجک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ابرنجک› [قدیمی] 'artajak برق آسمانی؛ رعدوبرق: ◻︎ شه نشسته به پشت فیل چو ابر / انکره زر چو ارتجک در دست (فریدالدین احول: مجمعالفرس: ارتجک).
-
لوچ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) (پزشکی) luč کسی که چشمش پیچیده باشد؛ چپچشم؛ چشمگشته؛ کجچشم؛ احول؛ کلاج: ◻︎ خویشتن را بزرگ پنداری / راست گفتند یک دو بیند لوچ (سعدی: ۱۷۸).
-
چشم گشته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] če(a)šmgašte کجچشم؛ چپچشم؛ کجبین؛ لوچ؛ احول: ◻︎ هجا کردهست پنهان شاعران را / قریع آن کور ملعون چشمگشته (عسجدی: لغتنامه: چشمگشته).
-
چپ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) čap ۱. [مقابلِ راست] آنچه در طرف چپ باشد؛ طرف دست چپ.۲. ناراست.۳. واژگون؛ چپه.۴. لوچ؛ احول.۵. کسی که بیشتر با دست چپ کار میکند.〈 چپ افتادن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] با کسی بد شدن و کینۀ او را به دل گرفتن؛ دشمن شدن.〈 چپ بودن: (مصد...
-
چمان
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ چماندن و چمانیدن) [قدیمی] čamān ۱. = چمانیدن۲. (صفت) ویژگی کسی که با ناز و خرام راه برود؛ چمنده؛ خرامنده: ◻︎ سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند / همدم گل نمیشود یاد سمن نمیکند (حافظ: ۳۹۰).۳. (قید) در حال خرامیدن؛ خرامان: ◻︎ همیخورد و اسپش ...