کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
احاطه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
احاطه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: احاطَة] 'ehāte ۱. گرداگرد چیزی را گرفتن؛ دور چیزی را گرفتن.۲. [مجاز] در امری اطلاع کامل و مهارت داشتن.
-
جستوجو در متن
-
اشتمال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'eštemāl دربر داشتن؛ احاطه کردن؛ فراگرفتن و دربر داشتن.
-
محاط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mohāt ویژگی چیزی که اطراف آن گرفته شده؛ احاطهشده.
-
مکتنف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moktanef احاطهکننده؛ فراگیرنده.
-
شمول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] šomul همه را فرارسیدن؛ همه را فراگرفتن؛ احاطه کردن.
-
مشیمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مشیمَة، جمع: مشیم و مشایم] (زیستشناسی) mašime پردهای که جنین را در داخل رَحِم احاطه کرده است.
-
دریاچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ دریا] ‹دریاژه› (جغرافیا) daryāče دریای کوچک که از هر طرف خاک بر آن احاطه کرده باشد.
-
محوط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mohavvat ۱. احاطهشده؛ محصورشده.۲. آنچه گرداگرد آن دیوار کشیده باشند.
-
مشتمل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] moštamel ۱. دربردارنده؛ حاوی.۲. احاطهکننده؛ فراگیرنده.
-
مشمول
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mašmul ۱. فراگرفتهشده؛ دربرگرفتهشده؛ احاطهشده.۲. جزء حکم یا گروهی.
-
اکتناف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ektenāf ۱. پناه گرفتن؛ پناهگاه ساختن.۲. احاطه کردن.۳. پناه دادن.
-
فروگرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] forugereftan ۱. احاطه کردن؛ محاصره کردن؛ گرداگرد کسی یا چیزی را گرفتن؛ در میان گرفتن.۲. اشغال کردن؛ تصرف کردن.
-
ساقین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ساقَین] [قدیمی] sāqeyn ۱. تثنیۀ ساق؛ دو ساق.۲. (ریاضی) دو خط که از دو سمت بر زاویهای احاطه دارد.
-
حصر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] hasr ١. دور چیزی را گرفتن؛ احاطه کردن: حصر آبادان.٢. شمارش کردن.٣. انحصار.