کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اجازة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
اجازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اجازَة] ‹اجازت› 'ejāze ۱. موافقت کردن با انجام کاری که کسی قصد انجام آن را دارد؛ رخصت دادن؛ اذن؛ رخصت.۲. (شبه جمله) کلمهای که با ادای آن موافقت کسی را برای انجام کاری کسب میکنند.
-
اجازه نامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] 'ejāzenāme جواز؛ پروانه.
-
جستوجو در متن
-
مجاز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mojāz اجازهدادهشده؛ دارای اجازه؛ جایز؛ روا.
-
مرخص
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مرَخصّ] moraxxas, mor[a]xas ۱. اجازهدادهشده.۲. [مجاز] ویژگی کسی که به او اجازه داده شده از جایی مانند، بیمارستان یا زندان خارج شود.
-
حما
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حمیٰ] [قدیمی] hemā جایی که دیگران اجازۀ حضور در آن را ندارند.
-
استیذان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استئذان] [قدیمی] 'estizān اذن خواستن؛ اجازه خواستن.
-
اذن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'ezn اجازه؛ رخصت؛ فرمان.
-
لهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lehi رخصت؛ اجازه؛ پروانه.
-
مجوز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mojavvaz اجازهدهنده؛ تجویزکننده.
-
صاحب امتیاز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] sāheb[']emtiyāz ۱. کسی که اجازۀ چاپ و نشر روزنامه و نشریه به او داده میشود.۲. کسی که از طرف دولت اجازۀ بهرهبرداری از معدن یا یک امر انحصاری به او داده شده است.
-
بارخواه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] bārxāh آنکه اجازۀ شرفیابی به حضور پادشاه را بخواهد.
-
بار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bār اجازۀ ورود به حضور پادشاه.〈 بار خواستن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. اجازۀ حضور خواستن؛ اذن ورود خواستن.۲. اجازۀ ورود به بارگاه پادشاه خواستن.〈 بار دادن: (مصدر لازم) [قدیمی] اجازۀ حضور دادن؛ اذن ورود دادن.〈 بار یافتن: (مصدر ...
-
استجازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استجازَة] [قدیمی] 'estejāze اجازه خواستن؛ اذن خواستن؛ رخصت طلبیدن.
-
صوابدید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی. فارسی] savābdid ۱. صلاحدید.۲. [قدیمی] اجازه؛ تجویز.