کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اثر چرخ دنده ای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دنده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dande ۱. ‹دند› (زیستشناسی) هریک از دوازده استخوان قوسیشکل که از ستون مهرهها بهطرف جلو و به سمت جناغ سینه کشیده شده و قفس سینه را تشکیل میدهند.۲. هریک از دندانههای چرخ یا میلۀ دندانهدار ماشین.
-
دانشی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به دانش) [قدیمی] dāneši ۱. دانشمند؛ دانشور.۲. اهل علم و دانش: ◻︎ تو ای دانشی چند نالی ز چرخ / که ایزد بدی دادت از چرخ برخ (اسدی: ۳۶۸).
-
چرخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čarx ۱. وسیلهای مدور با حرکت دورانی که دور محور خود میچرخد: چرخ درشکه، چرخ گاری، چرخ اتومبیل.۲. هر نوع وسیلۀ مکانیکی دستی یا موتوری دارای حرکت چرخشی: چرخ خیاطی، چرخ پنبهریسی، چرخ نخریسی.۳. هر نوع وسیلۀ کوچک چرخدار جهت حمل بار.۴. [عامیانه] ...
-
اچی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] 'ači برادر بزرگ: ◻︎ دلو چه یا حبل چه یا چرخ چی / این مثال بس رکیک است ای اچی (مولوی: ۱۱۰۶).
-
بنگره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bangare آوازی که مادر هنگام خواباندن طفل خود میخواند: ◻︎ تو خفتهای خوش ای پسر و چرخ و روز و شب / همواره میکنند به بالینت بنگره (ناصرخسرو۱: ۴۳۰).
-
مستزاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] mostazād ۱. (ادبی) در بدیع، شعری که در آخر هر مصراع آن چند کلمۀ زیاده از وزن میآورند، مانند این شعر: ای کامگارسلطان انصاف تو به گیهان ـ گشته عیان / مسعودشهریاری خورشید نامداری ـ اندر جهان / ای اوج چرخ جایت گیتی ز روی و رایت ـ چون بوستان...
-
آبکامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'ābkāme ۱. نانخورشی که از شیر و ماست و بعضی چیزهای دیگر درست کنند: ◻︎ هزار شکر که با تلخ و شور خود ای چرخ / نهایم منتظر شهد و آبکامهٴ تو (مؤمن استرآبادی: لغتنامه: آبکامه).۲. گندم یا جو یا نان خشک که در آب یا شیر یا ماست بخیسانند ...
-
حشو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] hašv ۱. قسمت زائد در هرچیزی.۲. (ادبی) بخش میانی هر مصراع.۳. کلام یا جملۀ زائدی که در میان سخن واقع شود و از حیث معنی احتیاج به آن نباشد.۴. [قدیمی] آنچه با آن درون چیزی را پُر میکردند، مانندِ پشم یا پنبه که میان لحاف یا تشک میکردند: ◻︎ ...