کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اثر قدیمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
معهود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] ma'hud ۱. مورد عهد واقعشده.۲. معروف؛ دیده و شناختهشده.۳. [قدیمی] قدیمی؛ کهنه.
-
درشدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) daršodan ۱. شلیک شدن.۲. [قدیمی] مردن.۳. [قدیمی] رفتن.۴. [قدیمی] مشغول شدن.۵. [قدیمی] مخلوط شدن.۶. [قدیمی] درآمدن؛ داخل شدن.
-
تلید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] talid قدیمی.
-
نهادن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹نهیدن› na(e)hādan ۱. گذاشتن: دست بر دست نهاد.۲. قرار دادن.۳. بستن.۴. عرضه کردن؛ پیش نهادن.۵. [قدیمی] تعبیه کردن؛ نصب کردن؛ کار گذاشتن.۶. [قدیمی] گستردن؛ پهن کردن.۷. [قدیمی] پاشیدن؛ ریختن.۸. [قدیمی] ترتیب دادن؛ برپا کردن.۹. [قدیمی] تسلیم...
-
نهانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به نهان) nahāni ۱. مخفی.۲. (قید) مخفیانه.۳. (اسم) [قدیمی، مجاز] خزینه؛ اندوخته؛ گنج.۴. (اسم) [قدیمی، مجاز] حقیقت؛ معنی.۵. (اسم) [قدیمی] راز؛ سِر.۶. (اسم) [قدیمی، مجاز] ضمیر؛ دل؛ باطن.۷. (اسم) [قدیمی، مجاز] قبر؛ گور؛ مدفن.۸. (صفت) [قد...
-
نورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) navard ۱. وسیلهای چوبی یا پلاستیکی و استوانهشکل که با آن خمیر را پهن و صاف میکنند؛ وردنه.۲. میل یا چوب استوانهشکل که در ماشینهای مختلف دور خود میچرخد یا چیزی دور آن پیچیده میشود.۳. (بن مضارعِ نوردیدن و نَوَشتن) = نوردیدن۴. طیکننده (در ت...
-
فرخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: farroxv] farrox ۱. مبارک؛ میمون؛ خجسته.۲. [قدیمی] زیباروی.۳. [قدیمی] کامیاب؛ خوشبخت.۴. [قدیمی] محترم؛ ارجمند؛ بزرگوار.۵. [قدیمی] خوشایند.۶. [قدیمی] نیک.۷. (شبه جمله) [قدیمی] خوشا؛ نیکا؛ حبذا.
-
عصب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'asb ۱. (ادبی) در عروض، ساکن کردن لام مفاعلتن که تبدیل به مفاعیلن شود.۲. [قدیمی] پیچیدن و تافتن؛ درهم پیچیدن.۳. [قدیمی] بستن؛ محکم کردن.۴. [قدیمی] گرد آوردن.۵. (اسم) [قدیمی] پیچک.۶. (اسم) [قدیمی] عمامه.۷. (اسم) [قدیمی] نوعی جامه...
-
شاطر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] šāter ۱. کسی که در دکان نانوایی نان به تنور میزند.۲. [قدیمی] پیادگانی با لباسهای مخصوص که پیشاپیش موکب پادشاهان و امیران میرفتهاند.۳. (صفت) [قدیمی] شوخ و بیباک.۴. (صفت) [قدیمی] زیرک.۵. (صفت) [قدیمی] دلیر؛ شجاع.۶. (صفت) [قدیمی] چالاک...
-
بازماندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹واماندن› bāzmāndan ۱. بهجا ماندن؛ باقی ماندن.۲. [قدیمی] عقب ماندن؛ واپس ماندن.۳. [قدیمی] از کار ماندن.۴. [قدیمی] به مقصود نرسیدن.۵. [قدیمی] خسته شدن.
-
بنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: bonag] bone ۱. بار و اسباب سفر.۲. [قدیمی] جا؛ مکان.۳. [قدیمی] خانه.۴. [قدیمی] رخت؛ لباس.۵. [قدیمی] مال؛ دارایی.
-
قوی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: قویّ، جمع: اَقوِیاء] qavi ۱. توانا؛ نیرومند؛ زورمند.۲. زیاد.۳. موثق.۴. [قدیمی] استوار.۵. [قدیمی] موثر.۶. [قدیمی] سخت.۷. [قدیمی] مطمئن.
-
کودن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: کوادن] ko[w]dan ۱. کندفهم؛ کمعقل؛ احمق.۲. [قدیمی، مجاز] تنبل.۳. [قدیمی] یابو.۴. [قدیمی] اسب کندرو.۵. [قدیمی] فیل.
-
تمهید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tamhid ۱. آماده کردن.۲. مقدمه چیدن.۳. [قدیمی] آسان ساختن.۴. [قدیمی] گسترانیدن.۵. [قدیمی] هموار کردن.
-
دقیق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] daqiq ۱. نکتۀ باریک.۲. کار پوشیده و دشوار؛ امر غامض.۳. [قدیمی] باریک.۴. [قدیمی] کم.۵. [قدیمی] هرچیز نرم.۶. (اسم) [قدیمی] آرد.