کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اثر دم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
دم دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) domdār ۱. دنبالهدار.۲. هر جانوری که دم داشته باشد؛ دارای دم.
-
عیسی دم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عبری. فارسی] [قدیمی] 'isādam آنکه دم و نفسی مانند دم و نفس عیسی دارد؛ عیسینفس؛ مسیحادم؛ زندهکننده؛ شفابخش.
-
دم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: دِماء] [قدیمی] dam خون.
-
دمگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] domgāh بیخ دم جانور؛ جایی که دم میروید.
-
دم لابه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] domlābe دم جنباندن سگ برای اظهار چاپلوسی و تملق.
-
سپیده دم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سفیدهدم، سپیددم› sepidedam دم صبح صادق؛ هنگام دمیدن سپیده؛ هنگام سحر؛ سحرگاه؛ صبح زود؛ صبح صادق: ◻︎ سپیدهدم چو دم بر زد سپیدی / سیاهی خواند حرف ناامیدی (نظامی۲: ۱۴۵).
-
بریده دم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] boridedom = دمبریده
-
پال دم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pāldom = پاردم
-
زهشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] zehešt دم؛ نفس.
-
دم کرده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) damkarde ۱. هرچیزی که آن را دم کرده باشند از چای و قهوه و برنج و دارو.۲. (صفت فاعلی) بادکرده؛ ورمکرده.
-
دنباله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dombāle ۱. دم.۲. دممانند؛ هرچیز شبیه دم که در عقب چیزی باشد.۳. [مجاز] پس؛ پی.۴. [عامیانه، مجاز] پیرو.۵. [مجاز] بقیه.
-
تازه دم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tāzedam ۱. چای که آن را تازه در قوری ریخته و دم کرده باشند.۲. [قدیمی] کسی که کاری را تازه شروع کرده و هنوز خسته نشده؛ تازهنفس.
-
دم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) dam ۱. نفَس.۲. (بن مضارعِ دمیدن) = دمیدن۳. هوا.۴. (زیستشناسی) هوایی که در حال تنفس از بینی و دهان به ریه داخل میشود.۵. بخار.۶. هوای خفه؛ هوای سنگین که قابل تنفس نباشد: این مستراح دم دارد.۷. آه.۸. بانگ و آواز.۹. [مجاز] لحظه؛ هنگام؛ وقت.۱۰. لب ...
-
کافوردم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی] [قدیمی، مجاز] kāfurdam آنکه دم سرد دارد.
-
دم سنجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] domsanje = دمجنبانک