کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اثر خراش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خدشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خدشَة] xadše ۱. آسیب؛ صدمه.۲. اثری که از زخم یا خراش باقی مانده باشد؛ خراشیدگی؛ خراش.
-
شخال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šaxāl خراش.
-
گوش خراش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] gušxarāš آواز ناهنجار که به گوش آزار برساند.
-
خراشاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹خراشانیدن› xarāšāndan خراش دادن.
-
خریش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xariš ۱. خراش؛ خراشیدگی.۲. ریشخند.
-
پرخراش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) porxarāš آنچه خراش بسیار دارد؛ بسیارخراشیده.
-
شخالیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] šaxālidan ۱. خراشیدن؛ خراش دادن.۲. خلانیدن.
-
جان خراش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jānxarāš آنچه روح را بیازارد.
-
سکنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sakanj, sekonj ۱. سرفه.۲. خراش؛ تراش.
-
آسمان خراش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ās[e]mānxarāš عمارت بسیاربلند با طبقات زیاد.
-
خش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xaš ۱. شیار کوچک بر روی چیزی؛ خراش.۲. ناصافی در طنین صدا.
-
خراش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) xarāš ۱. اثری که از ناخن یا آلتی نوکتیز بر روی چیزی پیدا میشود.۲. زخم کوچک و سطحی بر روی پوست.۳. (صفت) [قدیمی، مجاز] هرچیز بیفایده و دورریختنی.۴. (بن مضارعِ خراشیدن) = خراشیدن۵. خراشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آسمانخراش، جگرخراش، دلخراش،...
-
شیار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) šiyār ۱. خراش و شکاف باریک در روی چیزی.۲. خراش یا شکافی که بهوسیلۀ گاوآهن بر روی زمین ایجاد میکنند.〈 شیار کردن: (مصدر متعدی) (کشاورزی) شخم زدن زمین برای زراعت؛ شیاریدن.
-
خراشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹خریشیدن› xarāšidan ۱. خراش دادن.۲. پوست بدن را با سر ناخن زخم کردن.۳. [مجاز] ناراحت کردن.
-
دل خراش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] delxarāš خراشندۀ دل؛ چیزی که دل را بیازارد؛ امری که انسان از آن رنجیده و اندوهگین شود.