کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اب شدن یخ و غیره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آب آهنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹آبآهنج› [قدیمی] 'āb[']āhang انسان یا حیوانی که از چاه آب بکشد؛ کشندۀ آب: ◻︎ کرده شیران حضرت تو مرا / سرزده، همچو گاو آبآهنگ (سنائی۲: ۱۹۳).
-
آب انبار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āb[']ambār ۱. حوض بزرگ روپوشیده در زیرزمین که سقف آن را با آجر میسازند.۲. جای ذخیره کردن آب.
-
آب باز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ābbāz ۱. شناگر.۲. غواص.
-
آب بازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'ābbāzi ۱. شناگری.۲. پاشیدن آب به یکدیگر برای تفریح.
-
آب پاشان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [قدیمی] 'ābpāšān = آبریزان
-
آب تره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) 'ābtare = بولاغاوتی
-
آب تنی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'ābtani ۱. شستوشوی بدن در آب سرد.۲. غوطه خوردن در آب.
-
آب چر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ābčar ۱. ویژگی هریک از پرندگانی که غذای خود را از درون آب بهدست میآورند.۲. (اسم) = علفچر
-
آب خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'ābxāne ۱. وضوخانه.۲. = مستراح
-
آب خسب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ābxosb چهارپایی که هرگاه در راه خود به رودخانه یا جای تنگآب برسد میان آب بخسبد.
-
آب خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ābxār ویژگی آجری که در آب خیسانیده باشند تا گرد آن گرفته شود.
-
آب خواره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] 'ābxāre هر ظرفی که با آن آب یا شراب میخوردند.
-
آب داده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ābdāde تیزکرده: شمشیر آبداده، خنجر آبداده.
-
آب درمانی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) (پزشکی) 'ābdarmāni علم استفاده از آب مخصوصاً آبهای معدنی برای معالجۀ بعضی از بیماریها؛ هیدروتراپی.
-
آب دوغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) = دوغ 'ābduq