کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابگیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آبگیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ābgir ۱. (جغرافیا) گودال بزرگی که آب در آن جمع میشود؛ تالاب؛ برکه: ◻︎ باد بهاری به آبگیر برآمد / چون رخ من گشت آبگیر پر از چین (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۶۱).۲. ظرف آب یا گلاب: ◻︎ طبقهای زرین پر از مشک ناب / به پیش اندرون آبگیر گلاب (فردو...
-
واژههای همآوا
-
آبگیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ābgir ۱. (جغرافیا) گودال بزرگی که آب در آن جمع میشود؛ تالاب؛ برکه: ◻︎ باد بهاری به آبگیر برآمد / چون رخ من گشت آبگیر پر از چین (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۶۱).۲. ظرف آب یا گلاب: ◻︎ طبقهای زرین پر از مشک ناب / به پیش اندرون آبگیر گلاب (فردو...
-
جستوجو در متن
-
موژ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹موژه› [قدیمی] muž آبگیر؛ تالاب.
-
شفاجرف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] ša(e)fājorof کنارۀ وادی یا آبگیر و تالاب.
-
باهه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bāhe ۱. تالاب؛ آبگیر.۲. رود.
-
حوض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حَوض] ho[w]z آبگیر مصنوعی برای تزیین یا نگهداشتن آب.
-
ژیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ژی› [قدیمی] žir ۱. آبگیر؛ تالاب.۲. استخر.
-
کولاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kulāb ۱. آبگیر؛ تالاب؛ استخر.۲. مرداب؛ کول.
-
استخر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹استرخ، استلخ، ستخر› 'estaxr آبگیر مصنوعی، روباز یا سرپوشیده، گود، و معمولاً به شکل مستطیل که برای شنا کردن ساخته میشود.
-
تالاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تلاب، تال› (جغرافیا) tālāb جایی که آب رودخانه یا باران جمع شود؛ آبگیر؛ حوض؛ استخر؛ برکه.
-
آزفنداک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آفنداک، آژفنداک› 'āzfandāk = رنگینکمان: ◻︎ کمان آزفنداک شد ژاله تیر / گل غنچه پیکان، زره آبگیر (اسدی: صحاحالفرس: آزفنداک).
-
مرداب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) mordāb ۱. تالاب؛ استخر؛ آبگیر عمیق.۲. آب ایستاده و لجنزار.۳. پیشرفتگی آب دریا در خشکی.
-
غدیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] qadir ۱. آبگیر؛ تالاب.۲. جای جمع شدن آب باران در بیابان.۳. آب راکدی که از سیل باقی بماند.