کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'ebn فرزند ذکور؛ پسر.〈 ابنعم: [قدیمی] پسرعمو.
-
واژههای مشابه
-
ابن السبیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَبناءُالسَّبیل] ‹ابنسبیل› [مجاز] (فقه) 'ebnossabil مسافری که در شهر خود بضاعت و سروسامان دارد اما در سفر بیچیز و تهیدست مانده و توانایی بازگشت به شهر خود ندارد و مستحق زکات است؛ درراهمانده.
-
ابن اللبون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'ebnollabun شتر نر دوساله.
-
ابن الوقت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] 'ebnolvaqt ۱. کسی که به مقتضای وقت و زمان کار میکند و وقت را غنیمت میشمارد؛ فرصتطلب.۲. (تصوف) ویژگی صوفیای که به زمان حال و گذشته توجه نمیکند و تنها به واردات غیبی توجه دارد و به ذکر حق میپردازد: ◻︎ صوفی ابنالوقت باشد ای رفیق ...
-
جستوجو در متن
-
بنون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اِبْن] [قدیمی] banun = ابن
-
ابناالسبیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اِبنُالسَّبیل] [قدیمی، مجاز] 'abnā'ossabil = ابنالسبیل
-
الفیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به الف) [عربی: الفیَّة] 'alfiy[y]e قصیده یا منظومهای در هزار بیت که در موضوعهای مختلف گفته شده باشد: الفیهٴ ابن معطی در نحو، الفیهٴ ابن مالک در نحو.
-
کنیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: کنیَة، جمع: کنی] ‹کنیت› konye لقبی برای تعظیم و تکریم که در اول آن «اب»، «ابن»، «ام»، یا «بنت» میآمد، مانندِ ابوالحسن و امکلثوم.
-
سه خوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] sexān مسیحی، که قائل به سه اقنومِ اب، ابن، و روحالقدس باشد.
-
ریحانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به ریحان، اسم) [عربی: ریحانیّ] (هنر) reyhāni در خوشنویسی، از خطوط اسلامی شبیه نسخ، اختراع ابنبواب.
-
بوک
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [مخففِ بُوَد که و بو که] [قدیمی] buk ۱. باشد که: ◻︎ بر بوکومگر عمر گرامی مگذارید / خود محنت ما جمله ز بوکومگر آمد (انوری: ۱۴۰).۲. کاشکی: ◻︎ تو هم ابنیمین بر این میباش / مگذران عمر خود به بوک و به کاش (ابنیمین: ۶۰۰).۳. مگر.۴. شاید.
-
اقانیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اُقنوم] [قدیمی] 'aqānim = اقنوم〈 اقانیم ثلاثه: [قدیمی] در مسیحیت، اَب، ابن، و روحالقُدُس؛ سه اقنوم.
-
اقنوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مٲخوذ از یونانی، جمع: اقانیم] [قدیمی] 'oqnum ۱. شخص؛ کالبد.۲. اصل و سبب چیزی.〈 سه اقنوم: در آیین مسیحیت، اَب، ابن، و روحالقُدُس؛ اقانیم ثلاثه.