کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به ابر) 'abri ۱. ویژگی آسمان پوشیده از ابر: هوای ابری.۲. ابرمانند.۳. چیزی که از ابر ساخته شده باشد: تشک ابری.
-
واژههای همآوا
-
عبری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عبریّ] 'ebri ۱. زبانی از شاخۀ زبانهای سامی که میان یهودیان رایج است.۲. خطی که این زبان با آن نوشته میشود.۳. (اسم، صفت) [قدیمی] هریک از افراد قوم یهود؛ یهودی.
-
جستوجو در متن
-
بارنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) bārande ۱. ابری که باران از آن بیاید.۲. هر چیزی که مانند باران فروریزد.
-
هطل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] hatel ۱. باران پیاپی که با قطرههای درشت باشد.۲. ابری که پیوسته ببارد.
-
آفند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'āfand جنگ؛ پیکار؛ نبرد؛ دشمنی: ◻︎ ابری بفرست بر سر ری / بارانْش ز هول و بیم و آفند (بهار: ۲۸۸).
-
غیث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: غَیث، جمع: غیوث] [قدیمی] qeys ۱. باران.۲. ابری که باران ببارد.۳. گیاهی که با آب باران بروید.
-
ریزبار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) (هواشناسی) rizbār ۱. ابری که باران ریز فرومیریزد؛ ریزبارنده.۲. باران تند با قطرههای ریز.
-
ساج گون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب. فارسی] [قدیمی] sājgun به رنگ ساج؛ سیاه؛ تیره؛ تیرهفام: ◻︎ برآمد ساجگون ابری ز روی ساجگون دریا / بخار مرکز خاکی نقاب قبهٴ خضرا (امیرمعزی: ۲۳).
-
کاغذ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از چینی] ‹ کاغد› kāqaz ۱. مادهای که از چوب بعضی گیاهان بهصورت ورقههای نازک ساخته میشود و برای نوشتن، نقاشی، و مانند آن به کار میرود.۲. [مجاز] نامه.۳. [مجاز] هرنوع سند یا تعهد مکتوب: کاغذ دادهبوده که دیگر در کارهای انجمن شرکت نکند.۴...
-
جامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: ĵāmak] jāme ۱. پوشاک؛ لباس: ◻︎ قضا کشتی آنجا که خواهد بَرَد / وگر ناخدا جامه بر تن دَرَد (سعدی۱: ۱۴۲).۲. [قدیمی] پارچۀ دوخته یا نادوخته. ٣. [قدیمی] بستر. ٤. [قدیمی] هرچیز گستردنی.〈 جامهٴ خواب:۱. لباس راحتی که هنگام خواب بر تن کنند...
-
ستاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: stārak] ‹استاره، ستار› (نجوم) setāre هریک از نقطههای درخشان که شب در آسمان دیده میشود؛ اختر؛ کوکب؛ نجم.〈 ستارهٴ دریایی: (زیستشناسی) جانوری دریایی از تیرۀ خارپوستان با پنج بازو به شکل ستاره، دهانی که در بخش مرکزی جسم او قرار دارد...