کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ابرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ابرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: abrūk] ‹برو› 'abru ۱. (زیستشناسی) خطی از مو که در زیر پیشانی و بالای چشم میروید.۲. (ریاضی) آکلاد.۳. خطی که برای اضافه کردن کلمهای در میان کلمات کشیده میشود.〈 ابرو انداختن: (مصدر لازم) [عامیانه] بالا انداختن ابرو در حال رقص...
-
واژههای مشابه
-
آبرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آبروی، آبروی› 'āb[e]ru ۱. اعتبار؛ شرف: ◻︎ بخور آنچه داری و بیشی مجوی / که از آز کاهد همی آبروی (فردوسی۲: ۱۱۴۶).۲. ارج و قدر.۳. [قدیمی] عرض و ناموس.۴. [قدیمی] مایۀ سرافرازی.
-
بی آبرو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bi'āb[e]ru ۱. رسوا.۲. خوار.۳. شرمگین.
-
کمان ابرو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kamān[']abru معشوقی که ابروهای منحنی مانند کمان دارد: ◻︎ بعد از اینم چه غم از تیر کجانداز حسود / چو به محبوب کمانابروی خود پیوستم (حافظ: ۶۳۰).
-
گشاده ابرو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gošāde'ābru ۱. آنکه میان ابروانش باز باشد؛ ابروگشاده.۲. [مجاز] خندان؛ خوشرو.
-
فراخ ابرو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹فراخ ابروی› farāx[']abru ۱. گشادهابرو.۲. [قدیمی، مجاز] خوشرو؛ خوشخلق.
-
واژههای همآوا
-
آبرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آبروی، آبروی› 'āb[e]ru ۱. اعتبار؛ شرف: ◻︎ بخور آنچه داری و بیشی مجوی / که از آز کاهد همی آبروی (فردوسی۲: ۱۱۴۶).۲. ارج و قدر.۳. [قدیمی] عرض و ناموس.۴. [قدیمی] مایۀ سرافرازی.
-
آب رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ābro[w] ۱. جای گذشتن آب؛ آبراه؛ آبراهه؛ راه آب.۲. جویی که برای گذشتن آب درست میکنند.
-
جستوجو در متن
-
رسوا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) rosvā کسی که کار زشتش فاش شود و نزد مردم شرمنده و بیآبرو شود؛ بیآبرو؛ بدنام.
-
بین الحاجبین
فرهنگ فارسی عمید
(قید، اسم) [عربی: بَینَالحاجبَین] [قدیمی] beyno(a)lhājebeyn میان دو ابرو.
-
افتضاح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'eftezāh رسوا شدن؛ بیآبرو شدن؛ رسوایی.
-
بد نام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) badnām رسوا؛ بیآبرو؛ کسی که به بدی معروف شده.