کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
إِدّاً پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ادا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اداء] 'adā ۱. بهجا آوردن؛ گزاردن؛ انجام دادن؛ ادای فریضه.۲. پرداختن: ادای دِین.۳. بیان کردن: ادای تلفظ صحیح.۴. ناز؛ کرشمه؛ غمزه؛ عشوه.۵. تقلید و حالتی ساختگی برای جلب توجه.۶. (صفت) [مقابلِ قضا] (فقه) ویژگی عبادتی که در وقت مناس...
-
جستوجو در متن
-
ناگزارده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] nāgozārde ادانشده؛ انجامنشده.
-
گزارنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gozārande اداکننده؛ بهجاآورنده.
-
تلفظ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] talaffoz سخن گفتن؛ بیان کردن؛ ادا کردن لفظ.
-
بریالذمه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: بریالذّمَّة] bari'ozza(e)mme کسی که تعهد یا وامی ندارد؛ کسی که تعهد خود را انجام داده و یا دین خود را ادا کرده است.
-
گفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: guftan] goftan حرف زدن؛ سخن راندن؛ ادا کردن سخن.
-
تقسیط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (حقوق) taqsit وام خود را به قسطهای معیّن ادا کردن؛ پولی را به چند قسط پرداختن.
-
تادیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تٲدیَة] ta'diye ۱. ادا کردن.۲. پرداختن پول یا وام.
-
بدلهجه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] badlahje آنکه لهجهاش خوب نباشد؛ کسی که بد حرف بزند و کلمات را بد ادا کند.
-
گربه رقصانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [فارسی. عربی. فارسی] [عامیانه، مجاز] gorberaqsāni ادا و اطوار درآوردن و اشکالتراشی کردن در انجام دادن کاری؛ گربه رقصاندن.
-
گزاردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹گزاریدن› [قدیمی] gozārdan ادا کردن؛ بهجا آوردن؛ انجام دادن: ◻︎ اگر گفتم دعای میفروشان / چه باشد حق نعمت میگزارم (حافظ: ۶۵۲).
-
حق گزار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] haqgozār ۱. کسی که به حق حکم میدهد و بهراستی و حقیقت عمل میکند؛ دادگر.۲. آنکه حق احسان دیگری را ادا میکند.
-
تمنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹تلنده، تمده› [قدیمی] tamande کسی که زبانش هنگام حرف زدن میگیرد و حروف را نمیتواند از مخرج ادا کند؛ کجزبان.
-
نکته پرداز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] noktepardāz نکتهپرور؛ نکتهآرا؛ کسی که نکته یا مطلبی را خوب ادا کند.