کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
إِبْلِيسُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ابلیس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی؟] 'eblis در ادیان سامی، موجودی که باعث رانده شدن آدم و حوا از بهشت شد؛ مظهر شر و بدی که انسان را گمراه میکند؛ عزازیل: ◻︎ از ابلیس هرگز نیاید سجود/ نه از بدگهر نیکویی در وجود (سعدی۱: ۹۸). Δ پس از آفریده شدن آدم ...
-
جستوجو در متن
-
ابالسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ابالسَة، جمعِ اِبلیس] [قدیمی] 'abālese = ابلیس
-
ابالیس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اِبلیس] [قدیمی] 'abālis = ابلیس
-
بومره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: ابومرَة] [قدیمی، مجاز] bumorre ابلیس؛ شیطان؛ کنیۀ شیطان.
-
اکت مکت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از سُریانی] (زیستشناسی) 'eketma(e)ket درختی خاردار با میوۀ سیاه، سخت که در غلافی خاردار جا دارد؛ خایۀ ابلیس.
-
دله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) dal[l]e = دله: ◻︎ کرده ابلیس را به عشوه تباه / دله را داده بازی روباه (ظهیرالدین فاریابی: ۲۵۵).
-
زوبع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] zo[w]ba' ۱. حقیر؛ پست.۲. کوتاه.۳. (اسم) شیطان؛ ابلیس.
-
نمید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مخففِ ناامید و نومید] [قدیمی] nomid = ناامید: ◻︎ مهرش ادریس را بداده نوید / لطفش ابلیس را نکرده نمید (سنائی: ۶۰).
-
عزازیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عبری (= عزیز خدا)] 'azāzil ۱. بچهای که بسیار شیطنت میکند؛ بچۀ شرور.۲. [قدیمی] لقب ابلیس؛ شیطان.
-
خودگزین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xodgozin خودخواه؛ خودپرست: ◻︎ خویشبینی کرد و آمد خودگزین / خنده زد بر کار ابلیس لعین (مولوی: ۱۸۸).
-
شیطان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شَیطان، جمع: شیاطین] šeytān ۱. [مجاز] روح پلید و خبیث.۲. (صفت) [مجاز] متمرد؛ نافرمان.۳. دیو؛ اهریمن.۴. در اسلام، فرشتهای که چون از فرمان الهی در سجده کردن آدم خودداری کرد از بهشت رانده شد و به گمراه ساختن آدمیان پرداخت؛ ابلیس.۵. (صفت) ب...
-
نهمار
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] na(e)hmār ۱. بیشمار؛ فراوان؛ بسیار؛ بینهایت؛ بیکران: ◻︎ چو ابلیس دانست کاو دل بداد / برافسانهاش گشت نهمار شاد (فردوسی۲: ۱/۳۶).۲. (صفت) قوی.۳. (صفت) دشوار؛ مشکل.۴. (صفت) بزرگ: ◻︎ گنبدی نهمار بر برده بلند / نه ستونش از برون نه زیر بند...