کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
أُهِلَّ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
اهل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: اهالی] 'ahl ۱. شایسته؛ سزاوار.۲. (اسم) خانواده.۳. (اسم) فامیل؛ افراد خانواده و عشیره؛ قوموخویش؛ خاندان.۴. (اسم) کسانی که در یک جا اقامت دارند.۵. (اسم) وابسته؛ علاقهمند؛ پیرو: اهل تریاک، اهل سفر، اهل تسنن.۶. دارای ویژگیها و ا...
-
اهل اللـه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (تصوف) 'ahlollāh بندگان خوب خدا؛ مردان خدا؛ مردم پارسا و پرهیزکار.
-
واژههای همآوا
-
اهل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: اهالی] 'ahl ۱. شایسته؛ سزاوار.۲. (اسم) خانواده.۳. (اسم) فامیل؛ افراد خانواده و عشیره؛ قوموخویش؛ خاندان.۴. (اسم) کسانی که در یک جا اقامت دارند.۵. (اسم) وابسته؛ علاقهمند؛ پیرو: اهل تریاک، اهل سفر، اهل تسنن.۶. دارای ویژگیها و ا...
-
جستوجو در متن
-
هم ولایتی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی. فارسی] hamvelāyati ۱. دو یا چند تن که اهل یک ولایت باشند.۲. (حاصل مصدر) [قدیمی] اهل یک ولایت بودن.
-
اشتهاردی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به اشتهارد، قصبهای از شهرستان کرج) 'eštehārdi اهل اشتهارد.
-
اهالی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اهل] 'ahāli ۱. = اهل۲. مردم؛ مردمان.
-
مجلس نشین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] majlesnešin کسی که در مجلس نشسته؛ اهل انجمن.
-
عیال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عِیال، جمعِ عَیُل] 'ayāl اهل خانه؛ زن و فرزند.
-
غروی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به غریّ، از نامهای نجف اشرف) [عربی: غرویّ] qaravi اهل نجف؛ از مردم نجف.
-
غلچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] qalče روستایی؛ اهل روستا.
-
رازی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به ری) [قدیمی] rāzi اهل ری؛ از مردم ری.
-
تحفل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahaffol بسیار شدن اهل مجلس؛ پر شدن مجلس از مردم.
-
هم میهن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) hammihan دو یا چند تن که اهل یک کشور باشند؛ هموطن.