کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
أُذُنَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
اذن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'ezn اجازه؛ رخصت؛ فرمان.
-
اذن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] 'oz[o]n گوش.
-
واژههای همآوا
-
ازن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: ozone] ‹اوزون› (شیمی) 'ozon گازی سمّی، آبیرنگ، و موجود در طبقات فوقانی جو، با بوی تند که هنگام رعدوبرق یا در اطراف ماشینهای برق تولید میشود و برای تصفیۀ آب و از بین بردن میکروبها به کار میرود.
-
اذن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'ezn اجازه؛ رخصت؛ فرمان.
-
اذن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] 'oz[o]n گوش.
-
جستوجو در متن
-
آذان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اُذْن و اُذُن] (زیستشناسی) [قدیمی] 'āzān = اُذُن
-
ماذون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] ma'zun اذندادهشده؛ مُجاز.
-
استیذان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استئذان] [قدیمی] 'estizān اذن خواستن؛ اجازه خواستن.
-
استجازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استجازَة] [قدیمی] 'estejāze اجازه خواستن؛ اذن خواستن؛ رخصت طلبیدن.
-
رخصت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: رخصة] roxsat ۱. اذن؛ اجازه.۲. (فقه) تسهیلاتی در امور شرعی برای موارد خاص.
-
اجازه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اجازَة] ‹اجازت› 'ejāze ۱. موافقت کردن با انجام کاری که کسی قصد انجام آن را دارد؛ رخصت دادن؛ اذن؛ رخصت.۲. (شبه جمله) کلمهای که با ادای آن موافقت کسی را برای انجام کاری کسب میکنند.
-
شفاعت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شَفاعة] še(a)fā'at ۱. درخواست عفو یا کمک از کسی برای دیگری؛ خواهشگری؛ پایمردی.۲. در تشیع، اعتقادی مبنی بر اینکه معصومین میتوانند به اذن خداوند فرد را از وارد شدن به دوزخ نجات داده و او را مشمول غفران و رحمت الهی کنند.
-
بار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bār اجازۀ ورود به حضور پادشاه.〈 بار خواستن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. اجازۀ حضور خواستن؛ اذن ورود خواستن.۲. اجازۀ ورود به بارگاه پادشاه خواستن.〈 بار دادن: (مصدر لازم) [قدیمی] اجازۀ حضور دادن؛ اذن ورود دادن.〈 بار یافتن: (مصدر ...