کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
أَوْلَى پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
اولی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به اول) [عربی. فارسی] 'avvali ویژگی کسی یا چیزی که پیش از همه است.
-
اولی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت تفضیلی) [عربی: اَولیٰ] 'o[w]lā ۱. سزاوارتر؛ لایقتر؛ شایستهتر.۲. برتر.
-
اولی تر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] 'o[w]lātar سزاوارتر؛ شایستهتر؛ بهتر: ◻︎ ترک احسان خواجه اولیتر / کاحتمال جفای بوابان (سعدی: ۱۱۲). Δ با آنکه اولی خود صفت تفضیلی است، باز هم در فارسی علامت صفت «تر» به آن میافزایند.
-
جستوجو در متن
-
مناقضه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مناقَضَة] ‹مناقضت› [قدیمی] monāqeze گفتن حرفی که خلاف گفتۀ اولی خود شخص باشد؛ خلافگویی کردن.
-
کراهت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: کَراهة] ke(a)rāhat ۱. ناپسند داشتن؛ ناخوش داشتن؛ ناراضی بودن.۲. زشتی.۳. (فقه) اولی بودن ترک عملی در حالی که انجام آن هم منع نشده.
-
مصلحت اندیشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] masla(e)hat[']andiši خیر و صلاح خود یا دیگری را در نظر گرفتن: ◻︎ چون مصلحتاندیشی دور است ز درویشی / هم سینه پر از آتش هم دیده پرآب اولی (حافظ: ۹۳۰).
-
اولوالامر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی (= صاحبان امر)] ‹اولیالامر› [قدیمی] 'olol'amr ۱. فرمانروایان.۲. پیشوایان. Δ برگرفته از آیۀ: یا ایها الذین آمنوا اطیعواالله و اطیعوا الرسول و اولیالامر منکم. (نسا: ۵۹).
-
غافر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] qāfer ۱. آمرزنده؛ پوشندۀ گناه؛ بخشایندۀ گناه.۲. (اسم، صفت) از صفات و نامهای خداوند.۳. (اسم) چهلمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۸۵ آیه؛ حم اولی؛ مؤمن؛ طول.
-
سربه سر
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [مجاز] sarbesar ۱. سراسر؛ سرتاسر؛ همه؛ همگی: ◻︎ عالم همه سربهسر خراب است و یباب / در جای خراب هم خراب اولیتر (حافظ: ۱۱۰۰).۲. (صفت) برابر.〈 سربهسر شدن: (مصدر لازم) [مجاز] برابر شدن؛ مساوی شدن.
-
هیولا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: هیولی hayulā، معرب، مٲخوذ از یونانی] hayulā ۱. [عامیانه] جانور وحشی و خیالی با شکل و ساختاری غیرطبیعی، ترسناک، و بسیار بزرگ.۲. (صفت) [عامیانه، مجاز] بسیار بزرگ.۳. [مجاز] شخص دارای رفتار غیرانسانی و وحشیانه.۴. (فلسفه) مادۀ اولی و اصل هرچی...
-
تربیع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tarbi' ۱. (ریاضی) چهار قسمت کردن.۲. (ریاضی) چهارگوشه کردن.۳. (ریاضی) چهارتایی.۴. (نجوم) قرار گرفتن دو کوکب سیار به اندازۀ یکچهارم دورۀ فلک (سه برج) از یکدیگر.۵. (نجوم) حالتی در ماه که یکچهارم از آن روشن باشد یعنی نصف نیمکرۀ آن...