کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
أجابت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
اجابت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اجابة] 'ejābat ۱. جواب دادن؛ پاسخ دادن.۲. قبول کردن.۳. پذیرفتن خواهش؛ برآوردن حاجت.
-
واژههای همآوا
-
اجابت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اجابة] 'ejābat ۱. جواب دادن؛ پاسخ دادن.۲. قبول کردن.۳. پذیرفتن خواهش؛ برآوردن حاجت.
-
جستوجو در متن
-
مستجاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mostajāb برآوردهشده؛ اجابتشده؛ بهاجابترسیده؛ قبولشده.
-
مستجیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mostajib اجابتکننده؛ قبولکننده.
-
آمین
فرهنگ فارسی عمید
(شبهجمله) [عربی، مٲخوذ از عبری] 'āmin اجابت کن؛ بپذیر؛ چنین باد. Δ معمولاً بعد از دعا میگویند.
-
مستجاب الدعوه
فرهنگ فارسی عمید
[عربی: مستجابالدّعوَة] mostajābodda've کسی که دعایش اجابت شود؛ کسی که هر دعایی به درگاه خداونده بکند برآورده شود.
-
تلبیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تلبیَة] [قدیمی] talbiye ۱. اجابت کردن؛ لبیک گفتن در جواب کسی.۲. لبیک گفتن در حج.
-
پذیرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: patiyraftan, patyriftan] ‹پذرفتن› paziroftan ۱. قبول کردن؛ اجابت کردن.۲. بر عهده گرفتن.۳. کسی را نزد خود بار دادن.۴. پذیرایی کردن.
-
مجیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mojib ۱. جوابدهنده؛ پاسخدهنده.۲. آنکه حاجت را برآورده میکند؛ اجابتکننده.۳. از نامهای خداوند.
-
لیلةالقدر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: لَیلةالقدر] leylatolqadr یکی از شبهای هفدهم، نوزدهم، بیستویکم، بیستوسوم، و شب بیستوهفتم ماه رمضان که شبی با عزت و شرف است و هرکس در آن عبادت کند عزیز و مکرم شود و دعایش به اجابت مقرون گردد.
-
لبیک
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی: لَبَّیْکَ (= قبول میکنم، امر تو را اطاعت میکنم)] labba(e)yk ۱. (فقه) ذکری که حاجیان در مراسم حج در صحرای عرفات تکرار میکنند.۲. [قدیمی] کلمهای که در پاسخ آوازدهنده و در مقام تلبیه و اجابت میگویند.
-
صاحب نفس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] sāhebnafas ۱. آنکه نفسی گیرا دارد.۲. کسی که دعایش اجابت میشود: ◻︎ با زندهدلان نشین و صاحبنفسان / حق دشمن خود مکن به تدبیر خسان (سعدی: لغتنامه: صاحبنفس).
-
پتواز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پتوازه، بتواز، پدواز، بدواز، پرواز› [قدیمی] patvāz ۱. نشیمنگاه پرندگان؛ لانه.۲. جای نشستن مرغان شکاری در محل مرتفع.۳. چوببستی که در لانه یا جای دیگر برای نشستن پرندگان درست کنند: ◻︎ دریغ و درد که بختم نشد دلیل و کنون / قفس شکسته و روحم نشسته ...