کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
آگیش
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ آگیشیدن) [قدیمی] 'āgiš ۱. = آگیشیدن۲. آگیشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پایآ گیش، ◻︎ توشهٴ جان خویش از او بربای / پیش کآیْدتْ مرگ پایآ گیش (رودکی: ۵۰۴).
-
ابتث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'abtas ترتیب کنونی الفبای عربی از «الف» تا «ی» پشتِسرِهم (ا، ب، ت، ث، ج، تا آخر).
-
گرازان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gorāzān خرامان: ◻︎ گرازانگرازان نه آ گاه از این / که بیژن نهادهست بر بور زین (فردوسی: ۳/۳۱۱)
-
پای آگیش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پایآگیشنده› [قدیمی] pāy[']āgiš ۱. آنچه به پا آویزد یا بپیچد: ◻︎ توشهٴ جان خویش از او بربای / پیش کآیْدتْ مرگ پایآ گیش (رودکی: ۵۰۴).۲. = آگیشیدن
-
آدرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آذرم، آدرمه، ادرم، آترمه، آشرمه› [قدیمی] 'ādram = تکلتو: ◻︎ مرد را آ کنده از گرد ستوران چشم و گوش / اسب را آغشته اندر خون مردان آدرم (عثمان مختاری: ۳۱۹).
-
ارزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'arze چیزی که با آن دیوار و سقف را اندود میکنند، مانندِ کاهگل و گچ: ◻︎ پنبه به گوش اندر آ کند ز تو ممدوح / پنبه چه گویم که ارزه ریزد و از ریز (سوزنی: ۵۵ حاشیه).
-
الفبا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از عبری] 'alefbā مجموعۀ حروفی که در یک زبان برای نوشتن استفاده میشود.〈 الفبای ابتثی: الفبایی به ترتیب معمولی (ا، ب، ت، ث).〈 الفبای ابجدی: الفبای به ترتیب حروف ابجد.
-
آکسه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āka(o)se ۱. بندشده؛ درآویخته: ◻︎ هیچ اهل هوا و بدعت را / چنگ در دامن تو آ کسه نیست (سوزنی: لغتنامه: آکسه).۲. (اسم) قلاب.
-
جرشفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jaršaft ۱. هجو؛ ذم.۲. شعری که در هجو کسی بگویند: ◻︎ چون بترسی ز بلا و آ گَفت / شعر باید که نگویی جرشفت (عنصری: لغتنامه: جرشفت).
-
طولانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) [عربی: طولانیّ] tulāni دراز: ◻︎ با چنین کوتهی عمر بیان نتوان کرد / قصهٴ طول امل را که سخن طولانی است (سلیم: لغتنامه: طول امل).
-
آکند
فرهنگ فارسی عمید
(بن ماضیِ آکندن) 'ākand ۱. = آکندن۲. آکنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پشمآ کند، کژآکند، ◻︎ بر بستر غم خفت حسود تو چنان زار / کش تن شود از بار قزاکند شکسته (سوزنی: ۳۳۶).
-
کرنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کرنای، خرنای› (موسیقی) kar[re]nā ۱. شیپور بزرگ.۲. نای جنگی؛ کارنای؛ کرِّنای: ◻︎ زود آ که شود رزمگهت همچو قیامت / کوس تو و کرنای تو چون دم زدن صور (امیرمعزی: ۳۰۲).
-
لنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹لفج› [قدیمی] lonj لب؛ لپ؛ دو طرف دهان از بیرون: ◻︎ نه همه کار تو دانی نه همه زور تو راست / لنج پرباد مکن بیش و کتف برمفراز (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۵).
-
حروف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ حرف] horuf = حَرف〈 حروف روادف: = روادف〈 حروف صفیر: حروف ز، س، ص.〈 حروف عالیات: (تصوف) موجودات یا شئون ذاتی موجود در غیبالغیوب مانند درخت در هسته: ◻︎ ما جمله حروف عالیاتیم مدام / پنهان ز همه به غیب ذاتیم مدام ـ هرچند ...
-
استبرق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از پهلوی: stawrak] ‹ستبرق، استبرک› 'estabraq ۱. (زیستشناسی) گیاهی شیرهدار با برگهای پَهن و گلهای صورتی و سفید خوشهای و معطر.۲. [قدیمی] پارچهای که با ابریشم و زر بافته میشد؛ دیبا: ◻︎ صحرا گویی که خورنق شده است / بستان هم...