کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ایل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] 'il ۱. گروه مردم چادرنشین که همنژاد و هممذهب هستند؛ طایفه؛ قبیله.۲. عدل زیادی از مردم.
-
ایل بیگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹ایلبیگی› [قدیمی] 'ilbeyg ۱. نایبرئیس ایل.۲. رهبر ایل.
-
واژههای همآوا
-
ایل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] 'il ۱. گروه مردم چادرنشین که همنژاد و هممذهب هستند؛ طایفه؛ قبیله.۲. عدل زیادی از مردم.
-
جستوجو در متن
-
ایلخان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹ایلخانی› [قدیمی] 'ilxān ۱. رئیس ایل؛ سرپرست ایل؛ خان قبیله.۲. دورۀ مغول، عنوان امرا و رؤسا و سردستگان.
-
چبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čabān تیرهای از ایل اینانلو از ایالات خمسۀ فارس.
-
بکتاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] baktāš ۱. هریک از خادمان یک آقا یا امیر.۲. بزرگ ایل و طایفه.
-
سرداری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) sardāri ۱. (نظامی) سپهسالاری؛ فرماندهی سپاه.۲. [مجاز] ریاست ایل و طایفه.
-
یوخاری باش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] yuxāribāš تیرهای از ایل قاجار؛ یکی از دو تیرۀ ایل قاجار که در گرگان در قسمت بالای رودخانه (بالادست رود) ساکن بودند. Δ تیرۀ دیگر که در ساحل چپ رود گرگان (پاییندست رود) بودند به اشاقهباش معروف شدند.
-
اوبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹ابه› 'o[w]be ۱. خیمه؛ چادر؛ آلاچق.۲. جایی که طایفهای چادرهای خود را برپا ساخته و در آنجا زندگانی کنند.۳. [مجاز] طایفه؛ ایل.
-
ابه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹اوبه› 'ob[b]e ۱. = آلاچیق۲. جایی که طایفهای چادرهای خود را برپا ساخته و در آنجا زندگی میکنند.۳. [قدیمی، مجاز] طایفه؛ ایل.
-
شاهسون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فارسی. ترکی] šāhsavan ۱. در دورۀ صفویه، قبایل حامی شاه.۲. در دورۀ صفویه، سربازان مخصوص شاه.۳. (اسم) از ایلهای بزرگ ایران که در حدود تبریز و اردبیل و قزوین سکنی دارند.۴. هریک از اعضای ایل شاهسون.۵. [قدیمی] شاهدوست؛ دوستدار شاه.
-
پناباد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پناهآبادی، پناهآباد› [قدیمی] panābād سکۀ نقره به وزن نیممثقال (نصف قران) که در زمان قاجاریه رواج داشته. Δ این سکه را رئیس ایل جوانشیر در پناهآباد (قلعۀ شوشی) ضرب کرده بود.