کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آگاه کرد او را از پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آگاه دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āgāhdel ۱. دلآگاه؛ صاحبدل.۲. هوشیار.
-
دل آگاه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] del[']āgāh دانا و هوشیار؛ عاقل و دوراندیش.
-
جستوجو در متن
-
یاور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] yāvar قطعهچوب یا فلزی که با آن چیزی را در هاون بکوبند؛ دستۀ هاون: ◻︎ قَدَر از سر گرز او ساخت یاور / قضا از سر خصم او کرد هاون (نزاری: مجمعالفرس: یاور).
-
بادسری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] bādsari ۱. عجب؛ تکبر؛ خودخواهی: ◻︎ آنکه در او بادسری راه کرد / هم به پریدن سرش آگاه کرد (امیرخسرو۱: ۱۱۶).۲. گردنکشی.
-
کنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] konne فتیلۀ چراغ: ◻︎ کنه را در چراغ کرد سبک / پس در او کرد اندکی روغن (رودکی۱: ۹۱).
-
پهلوزن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] pahluzan کسی که با دیگری در قدر و مرتبه لاف برابری و همسری بزند: ◻︎ وگر نیز پهلوزنی را بکشت / از او بهتری را قوی کرد پشت (نظامی۵: ۸۷۵).
-
شیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šiyān جزا؛ مکافات؛ پاداش: ◻︎ بر او تازه شد کینهٴ سالیان / بکردندش از هرچه کرد او شیان (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۴).
-
سهل القیاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] sahlolqiyād آنکه به آسانی بتوان او را وادار به هرکاری کرد؛ مطیع؛ آرام.
-
رون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] ravan آزمایش؛ امتحان؛ تجربه: ◻︎ کرد باید مر مرا و او را رون / شیر تا تیمار دارد خویشتن (رودکی: ۵۳۷).
-
جناحیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جناحیَّة] jonāhiy[y]e طایفۀ مذهبی از غلاة شیعه از اصحاب عبداﻟﻠﻪبن معاویةبن عبداﻟﻠﻪبن جعفر طیار (ذیالجناحین) که تناسخی بودهاند و گفتهاند روح خدا در آدم حلول کرد بعد در شیث و بعد در پیغمبران دیگر و بعد به علی و اولاد او رسید و آنگاه د...
-
آهختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'āhextan = آهیختن: ◻︎ چو آهخت خورْ تیغ زرین ز بر / نهان کرد از او ماهِ سیمین سپر (اسدی: ۲۶۲).
-
گلیزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کلیزه› [قدیمی] gelize = کوزه: ◻︎ چو کرد او گلیزه پر از آب جوی / به آب گلیزه فروشست روی (منطقی: شاعران بیدیوان: ۲۰۴).
-
ابلیس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی؟] 'eblis در ادیان سامی، موجودی که باعث رانده شدن آدم و حوا از بهشت شد؛ مظهر شر و بدی که انسان را گمراه میکند؛ عزازیل: ◻︎ از ابلیس هرگز نیاید سجود/ نه از بدگهر نیکویی در وجود (سعدی۱: ۹۸). Δ پس از آفریده شدن آدم ...
-
تجاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تجار› [قدیمی] tajāre کرهاسب: ◻︎ آنکه تدبیر او سواری کرد / بر جهان تجارۀ توسن (فرخی: ۳۰۷). Δ بعضی این کلمه را تحریف تخاره دانستهاند، منسوب به تخارستان: اسب تخاری.