کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آژدان کشی آژدان و پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اره کشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'arrekeši شغل و عمل ارهکش.
-
سیم کشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) simkeši شغل و عمل سیمکش.
-
اسباب کشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] 'asbābkeši حملونقل لوازم و اثاث منزل از خانهای به خانۀ دیگر.
-
زه کشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) (کشاورزی) zehkeši خشکاندن آب باتلاق؛ عمل خشکاندن باتلاق بهوسیلۀ کندن گودالها یا نهرهای کوچک و بردن آبهای زائد بهگودالها و زمینهای پست.
-
لوله کشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) lulekeši نصب کردن لولههای فلزی در ساختمانها یا در زیر زمین برای عبور آب، نفت، یا گاز؛ شغل و عمل لولهکش.
-
جوجه کشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) jujekeši تولید جوجۀ مرغ، بوقلمون، کبوتر، و مانند آنها از تخم نطفهدار بهوسیلۀ ماشینهای مخصوصی که همان حرارت بدن پرنده در موقع خوابیدن روی تخمها را فراهم میسازند.
-
عاشق کشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] 'āšeqkoši عمل عاشقکش؛ عاشقآزاری: ◻︎ رسم عاشقکشی و شیوۀ شهرآشوبی / جامهای بود که بر قامت او دوخته بود (حافظ: ۴۲۶).
-
کنند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kanand ۱. بیل.۲. نوعی تبر یا بیل سرکج که با آن خار از زمین میکندند: ◻︎ برگیر کنند و تبر و تیشه و ناوه / تا ناوه کشی خار زنی گرد بیایان (خجسته: شاعران بیدیوان: ۱۶۱).
-
کستی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: kostīk] [قدیمی] kosti ۱. (ورزش) کُشتی.۲. در آیین زردشتی، کمربند مقدسی که پس از هفتسالگی موظف به بستن آن هستند.۳. کمربند: ◻︎ بر کمرگاه تو از کستی جوزاست بتا / چه کشی بیهده کستی و چه بندی کمرا (خسروی: شاعران بیدیوان: ۱۷۲).〈 کستی کر...
-
کشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: kašītan] ke(a)šidan ۱. حمل کردن.۲. چیزی یا کسی را با فشار و زور به طرفی بردن: ◻︎ طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف / گر بکشم زهی طرب ور بکُشد زهی شرف (حافظ: ۵۹۶).۳. خارج کردن غذا از دیگ یا دیس و گذاشتن آن در بشقاب: برایم زرشک پلو...
-
دست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dast، جمع: دستان] dast ۱. (زیستشناسی) عضوی از بدن انسان از شانه تا سرانگشتان.۲. عضوی از بدن انسان از سرانگشتان تا مچ: ◻︎ گرفتش دست و یکسو برد از آن پیش / حکایت کرد با او قصهٴ خویش (نظامی۲: ۲۴۸).۳. (زیستشناسی) هریک از دو پای جلو چهارپ...