کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آویزان آویزان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
آویخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āvixte آویزه؛ آویزان؛ آویزانشده.
-
دلنگان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [قدیمی] dela(e)ngān آویزان؛ آویخته؛ آونگان.
-
درآویختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) dar[']āvixtan ۱. گلاویز شدن.۲. [قدیمی] آویزان شدن؛ چنگ درزدن.۳. (مصدر متعدی) [قدیمی] آویزان کردن؛ معلق ساختن.۴. (مصدر متعدی) [قدیمی] سرنگون کردن.
-
شرابه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: شرّابَة] šarrābe رشتهها و منگولههایی که از کنارۀ چیزی آویزان میکنند.
-
گوشواره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gōšwār] ‹گوشوار› qušvāre زیوری که زنان در پرۀ گوش خود آویزان میکنند.
-
آگیشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) 'āgišidan ۱. آویختن؛ درآویختن.۲. آویزان شدن.۳. پیچیدن.
-
متعلق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَعلّق] mote(a)'alleq ۱. پیوسته؛ وابسته.۲. [قدیمی] آویزان؛ آویخته.
-
سمط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: سُمُوط] semt آنچه از گلوبند آویزان باشد؛ رشتۀ مروارید یا مهره؛ گردنبند.
-
آونگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آوند، آون› [قدیمی] 'āvang ۱. ریسمانی که خوشههای انگور یا میوۀ دیگر را به آن ببندند و از سقف خانه یا دکان یا جای دیگر آویزان کنند که تا زمستان بماند: ◻︎ چون برگ لاله بودهام و اکنون / چون سیب پژمریده بر آونگم (رودکی: ۵۲۶).۲. (صفت) هر چیز آ...
-
معلاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: معالیق] [قدیمی] me'lāq ۱. زبان.۲. آنچه چیزی را به آن آویزان کنند.
-
جار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [هندی] jār چراغ بلور چندشاخه که از سقف آویزان میکنند؛ چلچراغ؛ لالۀ چندشمعی.
-
آویختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: āvixtan] ‹آوختن› 'āvixtan ۱. آویزان کردن؛ آویخته ساختن.۲. (مصدر لازم) آویزان شدن؛ آویخته شدن.۳. به چیزی چنگ انداختن.۴. به چیزی متوسل شدن.۵. جنگ کردن؛ گلاویز شدن.
-
صلابه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی] sollābe قلابی که گاو یا گوسفند کشته را به آن آویزان میکنند.
-
شست آویز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šast[']āviz نوعی شکنجه که شخص مجرم را از دو انگشت بزرگ پا آویزان کنند.
-
تام تام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: tam-tam] (موسیقی) tāmtām نوعی ساز؛ صفحۀ فلزی گرد که آن را آویزان میکنند و با چکش مینوازند.