کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آن کاو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آن کاو
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر + حرف + ضمیر) [مخففِ آنکه او] ‹آنکو› 'ānku آنکس که او.
-
واژههای مشابه
-
ان شااللـه
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی (= اگر خدا بخواهد)] 'enšā'allāh در هنگام اعلام تصمیم به کاری یا دادن وعدهای برای اظهار امیدواری گفته میشود.
-
آن سری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به آنسر) [قدیمی] 'ānsari ۱. آنطرفی.۲. [مقابلِ اینسری] [مجاز] آخرتی؛ اخروی؛ آنجهانی: ◻︎ باشم گستاخوار با تو که لاشی کند / صد گنه اینسری یک نظر آنسری (سنائی۲: ۳۱۵).۳. [مجاز] غیبی؛ خدایی: ◻︎ برآوردن ز مغرب آفتابی / مسلّم شد ...
-
آن کجا
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر + حرف) 'ānkojā ۱. آنچه.۲. آنکه؛ آنکس که.
-
هر آن
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [فارسی. عربی] har'ān هروقت؛ هرلحظه؛ هردم.
-
جستوجو در متن
-
کاو
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ کاویدن) kāv ۱. =کاویدن۲. کاونده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کنجکاو، روانکاو.۳. (صفت) (فیزیک) =مقعر〈 کاوکاو: [قدیمی] کاوش؛ جستجو؛ تفحص؛ تجسس: ◻︎ تنگ شد عالم بر او از بهر گاو / شورشور اندر فکند و کاوکاو (رودکی: ۵۳۸).
-
کاو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: cave] kāv مقدار پولی که هریک از بازیکنان در هر دور از قمار میگذارند.
-
کر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kar زور؛ قوه؛ تابوتوان: ◻︎ مَلِک آن باشد کاو را به سخن باشد دست / مَلِک آن باشد کاو را به هنر باشد کر (فرخی: ۱۰۶).
-
دندان کاو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dandānkāv = دندان افریز
-
روان کاو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) (پزشکی، روانشناسی) ravānkāv متخصص در روانکاوی.
-
کیک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کاک› [قدیمی] keyk مردمک چشم: ◻︎ خشم آمدْش و همانگه گفت ویک / خواست کاو را برکند از دیده کیک (رودکی: ۵۳۷).
-
خشکسار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xošksār مبهوت؛ بهتزده؛ سرگردان: ◻︎ چون سیرت چرخ را بدیدم / کاو کرد نژند و خشکسارم (ناصرخسرو۱: ۳۴۴).
-
فریبناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] faribnāk فریبنده؛ فریبدهنده: ◻︎ آدمی کاو فریبناک بُوَد / هم ز دیوان این مغاک بُوَد (نظامی۴: ۶۷۸).