کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آمده باشد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kar زور؛ قوه؛ تابوتوان: ◻︎ مَلِک آن باشد کاو را به سخن باشد دست / مَلِک آن باشد کاو را به هنر باشد کر (فرخی: ۱۰۶).
-
اسپاس دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] 'espāsdār سپاسگزار: ◻︎ هم حقشناس باشد هم حقگزار باشد / هم در بدی و نیکی اسپاسدار باشد (منوچهری: ۱۹).
-
کوسه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kuse مردی که فقط چانهاش مو داشته باشد و گونههایش بیمو باشد؛ کوسج.
-
پخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پخت› [قدیمی] pax ویژگی چیزی که لبۀ آن گرد باشد و تیزی نداشته باشد.
-
کبودبر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kabudbar کسی که سینه و بر او از ضربه کبود شده باشد: ◻︎ مرد عاشق کبودبر باشد / مرغ دولت بریدهپر باشد (سنائی۳: ۲۳۵).
-
مارگزیده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) mārgazide ۱. کسی که مار او را نیش زده باشد.۲. [مجاز] آنکه از چیزی صدمهای سخت دیده باشد و از موارد مشابه آن وحشت داشته باشد.
-
باشد
فرهنگ فارسی عمید
(فعل، شبه جمله) bāšad ۱. برای بیان پذیرش چیزی گفته میشود؛ خیلی خوب: باشد، فردا میآیم.۲. برای بیان آرزو یا امید به کار میرود؛ امید است که؛ بُوَد: ◻︎ آبی به روزنامهٴ اعمال ما فشان / باشد توان سترد حروف گناه از او (حافظ: ۸۲۶ حاشیه).۳. [قدیمی] شاید؛ ...
-
آسغده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āsaqde آماده؛ مهیا: ◻︎ جایی که جنگ باشد پذرفتهایم صلح / وآنجا که صلح باشد آسغدهایم جنگ (سوزنی: لغتنامه: آسغده).
-
گدایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) gedāy(')i کار و پیشۀ گدا: ◻︎ طمع از خلق گدایی باشد/ گر همه حاتم طایی باشد (جامی۴: ۶۶۵).
-
محجر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mohajjar ۱. چیزی که مانند سنگ شده باشد؛ سنگشده.۲. ایوانی که نرده داشته باشد؛ تارمی؛ نرده.
-
مخبط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی: تَخَبُّط] moxabbat کسی که به بیماری روانی دچار شده باشد؛ کسی که عقل سالم نداشته باشد.
-
مجسم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mojassam چیزی که بهصورت جسم در آمده و جسمیت پیدا کرده باشد؛ هرچیزی که دارای عرض و طول و عمق باشد.
-
مراهق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] morāheq ۱. پسری که نزدیک به بلوغ باشد.۲. جوانی که تازه به حد بلوغ رسیده باشد.
-
دست پرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹دستپرورد، دستپرورده› [قدیمی، مجاز] dastparvar کسی که زیردست کس دیگر پرورش یافته باشد؛ آنکه تربیتشده و پرورشیافتۀ دست کسی باشد.
-
دنباله دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) dombāledār ۱. دارای دنباله؛ آنچه دارای دم دراز باشد.۲. آنچه دنباله و بقیه داشته باشد.