کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آماسیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آماسیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آماهیده› 'āmāside ورمکرده؛ بادکرده؛ پفکرده.
-
جستوجو در متن
-
پف کرده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pofkarde ورمکرده؛ آماسیده.
-
متورم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَوّرم] mote(a)varrem ورمکرده؛ آماسکرده؛ آماسیده.
-
پفالود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پفآلود› pofālud پفکرده؛ ورمکرده؛ آماسیده؛ پُرباد.
-
آماسیدگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'āmāsidegi حالت آماسیده؛ برآمدگی؛ پفکردگی.
-
پفیدگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) pofidegi پفکردگی؛ حالت و چگونگی ورمکرده و آماسیده.
-
مغربل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moqarbal ۱. فرومایه؛ ناکس.۲. کشتۀ ورمکرده؛ آماسیده.
-
باباغوری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bābāquri ۱. ویژگی چشمی که ترکیده و مردمک آن بیرون آمده باشد.۲. (اسم) (پزشکی) نوعی کوری که چشم آماسیده و سفیدی و سیاهی آن به هم آمیخته شود.۳. (اسم) نوعی مهرۀ سیاه و سفید برای دفع چشمزخم.