کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آش دادن (پوست) پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
اش
فرهنگ فارسی عمید
(ضمیر) [پهلوی: aš] 'aš ۱. ضمیر متصل مفرد غایب بهمعنیِ او، بهصورت مفعولی: خواندش، بردش.۲. ضمیر اضافی که در بعضی کلمات همزۀ آن ساقط میشود: کتابش، چشمش. اگر کلمه به های غیرملفوظ ختم شود همزه باقی میماند: اندیشهاش، خانهاش. اگر به کلمهای ملحق ش...
-
آش ولاش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āšolāš ۱. [عامیانه] متلاشی؛ ازهمپاشیده.۲. [عامیانه] مرداری که از هم پاشیده و متلاشی شده.۳. زخم و جراحت که پر از چرک شده باشد.۴. مضطرب؛ بسیارناراحت.
-
آش بچگان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āšbač[č]egān = جند۱ 〈 جند بیدستر
-
آش خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āšxāne آشپزخانه؛ مطبخ.
-
جستوجو در متن
-
پوست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pōst، مقابلِ مغز] pust ۱. جلد؛ غلاف؛ قشر.۲. (زیستشناسی) آنچه روی عضلات بدن انسان و جانوران را پوشانده و اعمال آن عبارت است از احساس حرارت، برودت، درد، و لمس: پوست بدن.۳. (زیستشناسی) آنچه روی تنه و شاخۀ درخت و گیاه و میوه را میپوشاند:...
-
آشگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'āšgar دباغ؛ کسی که کارش آش دادن و دباغت کردن پوست حیوانات است.
-
خراشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹خریشیدن› xarāšidan ۱. خراش دادن.۲. پوست بدن را با سر ناخن زخم کردن.۳. [مجاز] ناراحت کردن.
-
دباغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] dabbāq کسی که پیشهاش پاک کردن و پرداخت دادن پوست حیوانات است؛ پوستپیرا.
-
نشگون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹نشگون، شگون، اشکنج، نشکنک› nešgun عمل گرفتن و فشار دادن پوست و گوشت بدن کسی با دو سر انگشت؛ نخجیل؛ نخچل؛ نیلک.
-
خاریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) xāridan ۱. کشیدن سر ناخن یا وسیلهای زبر برروی پوست بدن، برای رفع خارش آن؛ خاراندن: ◻︎ به غمخوارگی چون سرانگشت من / نخارد کس اندر جهان پشت من (سعدی۱: ۷۹).۲. (مصدر لازم) خارش پیدا کردن پوست بدن.۳. [قدیمی] خراش دادن؛ خراشیدن: ◻︎ چو خاریدند...
-
پیراستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹پیراییدن، پیراهیدن› pirāstan ۱. برش دادن.۲. تراش دادن.۳. بریدن و کم کردن زیادتی و ناهمواری چیزی برای خوشنما گردانیدن آن، مثل بریدن شاخههای زائد درخت، یا زدن موی سر: ◻︎ روی گل سرخ بیاراستند / زلفک شمشاد بپیراستند (منوچهری: ۱۶۱)، ◻︎ سرو...
-
اندودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: handōxtan] 'andudan پوشاندن چیزی با مالیدن چیز دیگر به روی آن، مثل کاهگل مالیدن به بام یا دیوار، آب زر یا آب نقره دادن به فلزات و شیره یا روغن مالیدن به چیزی؛ اندود کردن: ◻︎ چو خرما به شیرینی اندوده پوست / چو بازش کنی استخوان...
-
پوستین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به پوست) [پهلوی: pōstīn] pustin ۱. ساختهشده از پوست.۲. جامۀ پوستی.۳. لباس زمستانی گشاد و بلند که از پوست حیوانات پشمدار بهخصوص گوسفند میدوزند؛ کول.〈 پوستین باژگونه کردن: [مجاز]۱. قصد و آهنگ کاری کردن.۲. سخت تصمیم گرفتن....
-
چین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čin تا و شکن در پارچه، لباس، پوست بدن، مو، پوستۀ زمین، یا چیز دیگر؛ تا؛ شکن؛ شکنج؛ چروک.〈 چین آوردن: (مصدر لازم) = 〈 چین افتادن〈 چین افتادن: (مصدر لازم) بهوجود آمدن تا و شکن در چیزی.〈 چین انداختن: (مصدر لازم) = 〈 چین د...