کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آسبان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آسبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) = آسیابان 'āsbān
-
جستوجو در متن
-
درش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] darš طویله؛ اسطبل؛ جایگاه اسبان.
-
عصبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عصبَة] [قدیمی] 'osbe جماعتی از مردان، اسبان، یا پرندگان؛ جماعت؛ گروه.
-
مرهفات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مرهفَة] [قدیمی] morhafāt ۱. شمشیرهای تیز.۲. اسبان لاغرمیان.
-
جمجمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: جمجمَة] [قدیمی] jamjame ۱. سخن گفتن بهطور مبهم.۲. [مجاز] صدای پای اسبان.
-
سوام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] savām گله و رمۀ گاو و گوسفند و اسبان و شتران در حال چریدن.
-
حلبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: حلبَة] [قدیمی] halbe گروه اسبان که در مسابقۀ اسبدوانی شرکت کنند؛ اسبهایی که برای شرکت در اسبدوانی از هرجا بیاورند و آماده کنند.
-
داغگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹داغگه› [قدیمی] dāqgāh ۱. جای داغ در بدن انسان یا حیوان؛ داغجای.۲. جایی در صحرا نزدیک رمۀ اسبان که اسبها را در آنجا داغ و نشان بگذارند.
-
خیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خَیل، جمع: اَخیال و خُیول] xeyl ۱. گروه؛ دسته: خیل استقبالکنندگان.۲. [قدیمی] گروه اسبان؛ گلۀ اسب.۳. [قدیمی] گروهِ سواران.۴. [قدیمی] قبیله؛ طایفه.
-
فرسته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] fereste = فرستاده: ◻︎ به دل پر ز کین شد به رخ پر ز چین / فرسته فرستاد زی شاه چین (فردوسی: ۱/۱۰۸)، ◻︎ فرسته فرستاد با خواسته / غلامان و اسبان آراسته (دقیقی: ۸۳).
-
آوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āvār ۱. گردوخاک؛ غبار: ◻︎ از آوار اسبان و گرد سپاه / بشد روشنایی ز خورشید و ماه (فردوسی: لغتنامه: آوار).۲. خاک، سنگ، آجر، گچ، تیر، و دیگر مصالح ساختمانی که هنگام خراب شدن بنا فرومیریزد.۳. (صفت) ویران.
-
جمع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] jam' ۱. [جمع: جموع] جماعت؛ گروه؛ گروه مردم.۲. (ریاضی) یکی از چهار عمل اصلی حساب که چند عدد را روی هم مینویسند و آنها را به هم میافزایند.۳. (اسم مصدر) قرار دادن دو یا چند چیز در کنار یکدیگر.۴. (اسم مصدر) گرد آوردن؛ فراهم آوردن.۵. (...