کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آزرم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آزرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āzarm ۱. شرم؛ حیا.۲. نرمی؛ رفق: ◻︎ درشتی ز کس نشنود نرمگوی / سخن تا توانی به آزرم گوی (فردوسی: ۲/۲۰۲ حاشیه).۳. [قدیمی] شفقت.۴. بزرگی و شرف و عزت و حرمت: ◻︎ دروغ آب و آزرم کمتر کند / وگر راست گویی که باور کند (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۵)...
-
جستوجو در متن
-
بی حیا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bihayā ۱. بیشرم؛ بیآزرم.۲. گستاخ.
-
بی شرم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bišarm ۱. بیحیا؛ بیآزرم؛.۲. پررو.
-
شرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: šarm] šarm ۱. آزرم؛ حیا؛ حالت انفعال که هنگام حرف زدن یا ارتکاب عملی به شخص دست میدهد.۲. [قدیمی، مجاز] ناموس.۳. آلت تناسلی: ◻︎ بدو گفت کآن خون گرم من است / بریده ز تن باز شرم من است (فردوسی: ۶/۲۰۰).〈 شرم داشتن: (مصدر لازم) باشرم ...
-
آزرمجو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آزرمجوی› [قدیمی] 'āzarmju ۱. آزرمخواه؛ باشرم و حیا؛ عفیف.۳. دادگر.۴. آنکه حرمت دیگران را نگه دارد؛ احترامکننده: ◻︎ کسی کاو تو را نیست آزرمجوی / چه جویی چه خواهی از او آبروی (فردوسی: ۷/۵۸۳ حاشیه).