کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آزاده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آزاده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: āzātak] 'āzāde ۱. آزاد.۲. اسیر جنگی ایرانی آزادشده پس از جنگ ایران و عراق.۳. [قدیمی] آزادمرد؛ جوانمرد.۴. [قدیمی] اصیل و نجیب.۵. [قدیمی] وارسته: ◻︎ ز مادر همه جنگ را زادهایم / همه بندهایم ارچه آزادهایم (فردوسی: ۳/۱۰).۶. [قدیمی] آن...
-
واژههای مشابه
-
آزاده خو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹آزادهخوی› 'āzādexu ۱. کسی که خوی آزادگان دارد؛ دارای خلق آزادان.۲. اصیل و نجیب.
-
آزاده نژاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āzādenežād اصیل؛ نجیب.
-
واژههای همآوا
-
عضاده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عضادَة] [قدیمی] 'ezāde ۱. یارویاور؛ معاون.۲. جانب؛ ناحیه.۳. کنار راه.۴. هریک از دو طرف چهارچوب در.۵. (نجوم) خطکش فلزی با لوحۀ درجهدار که برای اندازهگیری زوایا به کار میرود.
-
جستوجو در متن
-
آزادمنش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āzādmaneš راد؛ جوانمرد؛ دارای خوی آزادگی؛ آزادهخو.
-
وارسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) vāraste ۱. آنکه تعلقات دنیوی ندارد؛ آزاده.۲. آزاد؛ رهاشده.
-
وارستگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) vārastegi ۱. تعلقات دنیوی نداشتن؛ وارسته و آزاده بودن.۲. [قدیمی] آزادی؛ رهایی.
-
ارچه
فرهنگ فارسی عمید
(حرف ربط) [مخففِ اگرچه] 'arče = اگرچه: ◻︎ ز مادر همه جنگ را زادهایم / همه بندهایم ارچه آزادهایم (فردوسی: ۳/۱۰).
-
کندوری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kanduri = کندوره: ◻︎ گشاده درِ هر دو آزادهوار / میان کوی کندوری افکنده خوار (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۱۰۱).
-
حر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: حرّ، جمع: اَحرار] hor[r] ۱. آزاد؛ آزاده؛ آزادمرد.۲. [قدیمی] کریم؛ جوانمرد.۳. [قدیمی] برگزیده.
-
درم خرید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹درمخریده› [قدیمی] deramxarid غلام یا کنیز که او را با پول خریده باشند؛ بنده؛ کنیز: ◻︎ می آرد شرف مردی پدید / و آزاده نژاد از درم خرید (رودکی: ۴۹۹).
-
راد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: rāt] [قدیمی] rād ۱. جوانمرد؛ نجیب؛ آزاده.۲. سخی؛ بخشنده؛ کریم: ◻︎ چو خواهی که شاهی کنی راد باش / به هر کار با دانش و داد باش (اسدی: ۲۳۹).۳. خردمند؛ دانا.