کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آرنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آرنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹وارنج، آرنگ، وارن، آرن، آران› (زیستشناسی) 'āre(a)nj محل اتصال بازو و ساعد از طرف بیرون؛ مفصل میان ساعد و بازو.
-
جستوجو در متن
-
مرفق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مرافق] (زیستشناسی) [قدیمی] merfaq = آرنج
-
زنگیچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] zangiče آرنج؛ مرفق.
-
آرن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) 'āran = آرنج: ◻︎ زمانی دست کرده جفت رخسار / زمانی جفت زانو کرده آرن (آغاجی: شاعران بیدیوان: ۱۹۵ حاشیه).
-
مفصل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مفصِل، جمع: مفاصل] (زیستشناسی) mafsal محل اتصال دو یا چند استخوان در بدن؛ بند: مفصل آرنج، مفصل مچ، مفصل زانو.
-
چهاربند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چاربند› ča(ā)hārband ۱. دو مفصل دست یا آرنج، و دو مفصل زانو؛ چهار مفصل.۲. [مجاز] دنیا و چهارعنصر.
-
وارن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] vāran = آرنج: ◻︎ زمانی دست کرده جفتِ رخسار / زمانی جفتِ زانو کرده وارن (آغاجی: شاعران بیدیوان: ۱۹۵).
-
ذراع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] zerā' ۱. (زیستشناسی) =اَرَش۲. (ریاضی) واحد اندازهگیری طول، تقریباً معادل طول فاصلۀ میان آرنج تا سر انگشتان یک مرد.
-
ساعد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: سَواعِد] sā'ed ۱. (زیستشناسی) دست انسان از مچ تا آرنج؛ ساق دست.۲. (موسیقی) دستۀ برخی سازها، مانند عود، طنبور، سهتار، و امثال آن.
-
داالصدف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (پزشکی) dā'ossadaf نوعی بیماری پوستی که در آن قسمتی از پوست بدن از فلسهای چسبنده پوشیده میشود. بیشتر در آرنج و زانو بروز میکند و با خاراندن و خراشیدن موضع درد، فلسهای سفید نقرهای نمایان میگردد.
-
ارش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آرش، رش › (ریاضی) [قدیمی] 'araš واحد اندازهگیری طول، تقریباً برابر با نیم متر که بر مبنای فاصلۀ سر انگشتِ میانۀ دست تا آرنج اندازهگیری میشد؛ ذراع: ◻︎ به کف ماروش نیزهٴ دهارش / ز خون عدو یافته پرورش (هاتفی: مجمعالفرس: ارش).
-
باهو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] [قدیمی] bāhu ۱. بازو؛ از سرشانه تا آرنج.۲. چوبدستی کلفت؛ ماهو: ◻︎بشکنم کله به باهوی هجا و دشنام / زآنکه آن کلهٴ شوم از در باهوست مرا (سوزنی: لغتنامه: باهو).
-
باز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بازه، یاز› [قدیمی] bāz ۱. واحد اندازهگیری طول برابر با اندازۀ سرانگشتان تا آرنج.۲. واحد اندازهگیری طول برابر با امتداد دو دست درحالیکه دستها بهصورت افقی از هم بازشده؛ ارش؛ ارج: ◻︎ شده به چشم من از شادی زیارت تو / دو سال همچو دو روز و دو م...
-
بازو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹باهو› (زیستشناسی) bāzu قسمت بالای دست انسان از شانه تا آرنج: ◻︎ به بازوان توانا و قوّت سر دست / خطاست پنجهٴ مسکین ناتوان بشکست (سعدی: ۶۶).〈 بازو افراختن: (مصدر لازم) ‹بازو افراشتن› [قدیمی] بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرف...