کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آذرخش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آذرخش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آدرخش، درخش› (فیزیک) 'āzaraxš برق؛ صاعقه: ◻︎ نباشد زاین زمانه بس شگفتی / اگر بر ما ببارد آذرخشا (رودکی: ۵۱۹).
-
جستوجو در متن
-
آتشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'ātaše برق؛ آذرخش.
-
صاعقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صاعقَة] (فیزیک) sā'eqe نوری که بر اثر اصطکاک یا انفجار ابرها در آسمان دیده میشود؛ برق؛ آذرخش.
-
درخش
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ درخشیدن) ‹ذرخش› [قدیمی] de(a)raxš ۱. =درخشیدن۲. (اسم مصدر) روشنی؛ روشنایی؛ فروغ.۳. (اسم) آذرخش؛ برق: ◻︎ گر او تندر آمد تو هستی درخش / گر او گنجدان شد تویی گنج بخش (نظامی۵: ۸۱۰).
-
برق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: بُرُوق] barq ۱. درخشش؛ درخشندگی.۲. (فیزیک) الکتریسیته.۳. جرقهای که در اثر نزدیک شدن الکتریسیتۀ منفی و مثبت تولید میشود.۴. نوری که در اثر اصطکاک یا انفجار ابرها در آسمان میدرخشد؛ آذرخش؛ آدرخش؛ آسماندرخش؛ ارتجک؛ بیر؛ کنور.〈 ب...