کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آخر کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
چراغ آخر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چراغآخور› [قدیمی، مجاز] čerāq[']āxor فراخی عیش و بسیاری نعمت.
-
جستوجو در متن
-
انفاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'enfād ۱. نابود کردن؛ نیست کردن.۲. تمام کردن؛ به آخر رساندن.۳. به پایان رسیدن.۴. سپری گشتن.۵. بیتوشه شدن.۶. فرستادن؛ روانه کردن.
-
خانه تکانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xānete(a)kāni تمیز کردن خانه و اثاث آن بهویژه در آخر سال.
-
استقصا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استقصاء] [قدیمی] 'esteqsā ۱. کوشش، تفحص، و تحقیق کردن در امری.۲. کوشش تمام کردن در مسئلهای و به نهایت آن رسیدن؛ بررسی دقیق کردن و امری را به آخر رساندن.
-
فک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فکّ] fak[k] ۱. = آرواره۲. (اسم مصدر) باز کردن یا جدا کردن دو چیز از هم.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] رها کردن.〈 فک اضافه: (ادبی) در دستور زبان، حذف کردن کسرۀ اضافه از حرف آخر مضاف، مثل صاحبدل، صاحبدولت، صاحبدیوان.〈 فک زدن: (مصدر لا...
-
سرانجام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) saranjām ۱. پایان؛ عاقبت.۲. (قید) در آخر کار.〈 سرانجام دادن: (مصدر متعدی) به پایان رساندن؛ تمام کردن.
-
قطع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] qat' ۱. بریدن؛ جدا کردن.۲. متوقف شدن.۳. قطع شده.۴. اندازۀ طول و عرض.۵. (ادبی) در عروض، اسقاط یک حرف از آخر وتد مجموع چنانکه از مستفعلن مستفعل باقی بماند و مفعولن به جایش بگذارند.۶. پیمودن؛ طی کردن.〈 قطع کردن: (مصدر متعدی)...
-
جب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: جبّ، جمع: اجباب و جباب] (ادبی) jab[b] در عروض، ساقط کردن دو سبب خفیف از آخر مفاعیلن که مفا باقی بماند و نقل به فعل شود و آن را مجبوب گویند.
-
اذالت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اذالة] ‹اذاله› 'ezālat ۱. (ادبی) در عروض، زیاد کردن الف در وتد مجموع که در آخر رکن باشد، چنانکه متفاعلن، متفاعلان و فاعلن، فاعلان و مستفعلن، مستفعلان شود.۲. [قدیمی] خوار و رام کردن: اذالت اعدا.
-
انجام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [پهلوی: hanĵām، مقابلِ آغاز] 'anjām ۱. اجرا کردن.۲. (اسم) پایان؛ آخر؛ عاقبت.〈 انجام دادن: (مصدر متعدی)۱. اجرا کردن.۲. پایان دادن؛ به پایان رساندن؛ سامان دادن.〈 انجام شدن: (مصدر لازم) به پایان رسیدن؛ تمام شدن.〈 انجام یافت...
-
جزم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] jazm ۱. استوار؛ قطعی.۲. (اسم) (ادبی) علامتی به شکل دایره یا نیمدایره که بالای حرف ساکن میگذارند.۳. (اسم مصدر) ساکن کردن حرف آخر کلمه یا حذف حرفی از آن.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] قطع کردن؛ بریدن.
-
قصر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] qasr ۱. (فقه) خواندن نماز چهاررکعتی بهصورت دورکعتی در سفر.۲. (اسم) [جمع: قُصُور] خانۀ بسیار مجلل؛ کاخ؛ کوشک.۳. (ادبی) در عروض، اسقاط حرف ساکن از سبب خفیف آخر رکن و ساکن کردن ماقبل آن چنانکه از فاعلاتن فاعلات باقی بماند و نقل به فا...
-
پی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pād] pey ۱. بخش زیرین بنا، بهویژه زیر دیوارها و ستونها که خاک آن را برداشته و بهجای آن مصالح بادوامتر ریختهاند؛ فونداسیون.۲. پای؛ پا.۳. [قدیمی] رد پا.۴. [قدیمی] نشان؛ اثر.۵. [قدیمی] بنیان؛ شالوده؛ پایه.〈 پیِ: (حرف اضافه) [مجاز...
-
تشهد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tašahhod ۱. طلب گواهی کردن؛ شاهد خواستن.۲. کلمۀ شهادت (اشهد ان لا اله الا اللّه) گفتن.۳. گفتن شهادتین در نماز پس از دو سجدۀ رکعت دوم و رکعت آخر.