کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) 'āx کلمۀ افسوس که هنگام احساس درد و رنج یا اظهار تٲسف تلفظ میکنند؛ آه؛ وای.
-
واژههای مشابه
-
اخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) 'ax در اظهار نفرت و کراهت گفته میشود؛ اَه.
-
اخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'ax برادر.
-
اخ
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) ‹اوخ› [قدیمی] 'ox هنگام شادی، غم، درد، و تٲسف گفته میشود: ◻︎ اخاخی برداشتی ای گیجگاج / تا که کالای بدت یابد رواج (مولوی: ۶۰۳).
-
اخ الزوجه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: اخوالزَّوجَة] 'axozzo[w]je برادرزن.
-
واژههای همآوا
-
اخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) 'ax در اظهار نفرت و کراهت گفته میشود؛ اَه.
-
اخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'ax برادر.
-
اخ
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) ‹اوخ› [قدیمی] 'ox هنگام شادی، غم، درد، و تٲسف گفته میشود: ◻︎ اخاخی برداشتی ای گیجگاج / تا که کالای بدت یابد رواج (مولوی: ۶۰۳).
-
جستوجو در متن
-
گاج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) (پزشکی) [قدیمی] gāj = لوچ: ◻︎ اُخ اُخی برداشتی ای گیجِ گاج / تا که کالای بدت یابد رواج (مولوی: ۶۰۳).
-
اصوات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'asvāt ۱. [جمعِ صَوت] = صوت۲. (ادبی) در دستور زبان، کلماتی که هنگام تحسین، تعجب، شادی، یا درد و افسوس گفته میشود، مانندِ آه، بهبه، آخ؛ شبه جمله.
-
آه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) (کلمۀ افسوس) 'āh ۱. آخ؛ وای؛ آوخ.۲. نفس بلند که از درد یا شادی از سینه برآورند: ◻︎ گر بُوَد در ماتمی صد نوحهگر / آه صاحبدرد آید کارگر (عطار: ۳۷۸).
-
تاخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹توخ، تاغ، توغ› (زیستشناسی) tāx از درختان جنگلی شبیه درخت گز که چوب آن را برای سوزاندن به کار میبرند و آتش آن بادوام و زغالش نیز معروف است؛ آقخزک: ◻︎ عشق آتش تیز و هیزم تاخ منم / گر عشق بماند اینچنین آخ تنم (صفار: لغتنامه: تاخ).