کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آتیش به جون گرفته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
جون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (کشاورزی) [منسوخ] javan خرمنکوب قدیمی که بر گردن گاو و امثال آن میبستند و بر روی غلۀ دروکرده میگرداندند تا ساقهها تبدیل به کاه شده و دانهها از خوشه جدا شود.
-
استغنام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'esteqnām به غنیمت گرفته شدن.
-
مسترق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مسترقّ] [قدیمی] mostaraq[q] آنکه به بردگی گرفته شده.
-
بدعادت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bad[']ādat آنکه به کاری یا چیزی بد، خو گرفته باشد.
-
پلیدزبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] palidzabān آنکه به بد گفتن و دشنام دادن خو گرفته؛ بدزبان؛ ناسزاگو.
-
مغصوب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] maqsub چیزی که به زور و ستم از کسی گرفته شده باشد.
-
مقبوض
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] maqbuz ۱. گرفتهشده.۲. چیزی که به چنگ گرفته شده.
-
پیش قبض
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] pišqabz آنچه زودتر به چنگ آید و گرفته شود.
-
باجناغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹باجناق› bājenāq دو مرد که دو خواهر را به زنی گرفته باشند هرکدام نسبت به دیگری باجناغ خوانده میشود؛ همزلف.
-
غزات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غزاة] [قدیمی] qazāt = غزا: ◻︎ به یک غزات قریب هزار پیل آورد / وزآن گرفته به یک حمله سیصدوپنجاه (فرخی: ۳۴۳).
-
موصی به
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] (حقوق، فقه) musābeh آنچه مورد وصیت قرار گرفته؛ مالی که بهموجب وصیت باید به مصرفی برسد.
-
شخار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [آرامی] ‹اشخار، شخیره› šaxār قلیا که از اشنان گرفته میشود و در صابونپزی به کار میرود: ◻︎ از نمک رنگ او گرفته قرار / خاکش از گرد شور گشته شخار (عنصری: لغت فرس۱: شخار)، ◻︎ چه باید تو را سلسبیل و رحیق / چو خرسند گشتی به سرکه و شخار؟ (ناصرخسرو۱:...
-
کسوف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، مقابلِ خسوف] (نجوم) kosuf گرفته شدن آفتاب؛ تاریک شدن قرص خورشید به هنگام قرار گرفتن ماه میان خورشید و زمین.
-
دودزده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) dudzade چیزی که دود به آن رسیده و رنگ دود یا بوی دود گرفته باشد.
-
عهده دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'ohdedār عهدهدارنده؛ برعهدهدارنده؛ آنکه امری را به گردن گرفته؛ متعهد.