کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آتشدام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dām] dām ۱. حیوان اهلی گیاهخوار، مانندِ گاو، گوسفند، اسب، و شتر.۲. [مقابلِ دد] [قدیمی] جانور وحشی غیر درنده، مانندِ آهو و گوزن: ◻︎ اگر بد کنی چون دد و دام تو / جدا نیستی پس تو از دام و دد (ناصرخسرو: ۲۷۳).
-
دام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dām] dām ۱. هر آلت و اسبابی که برای گرفتار ساختن و صید کردن جانوری به کار میبرند؛ بند؛ تله: ◻︎ همه کارها را سرانجام بین / چو بدخواه چینه نهد دام بین (فردوسی۲: ۷۹۹).۲. [مجاز] توطئه.
-
دام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: dame] dām ۱. در بازی ورق، بیبی.۲. نوعی بازی دونفره که با مهرههای گرد بر روی صفحۀ شطرنجی (دامیه) صورت میگیرد.
-
آتش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: ātarš, ātaš] ‹آتیش، آدیش› 'ātaš ۱. آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود میآید و دارای روشنی و حرارت است.۲. [مجاز] گرما؛ حرارت.۳. [مجاز] ناراحتی؛ اندوه.۴. گلوله.۵. [قدیمی] از عنصرهای چهارگانه؛ آذر.۶. [قدیمی] شراب.〈 آت...
-
پای دام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پادام› [قدیمی] pāydām ۱. تله؛ دام.۲. نوعی دام که از موی دُم اسب درست کنند و در زمین بگسترانند تا پای پرندگان در آن گیر کند.۳. مرغی که صیاد در کنار دام ببندد تا مرغان دیگر به هوای او در دام بیفتند.۴. [مجاز] هر نوع حیله و نیرنگی که برای فریب داد...
-
دام پرور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) dāmparvar پرورشدهندۀ حیوانات اهلی، مانندِ گاو و گوسفند.
-
دام پروری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) dāmparvari ۱. شغل و عمل دامپرور.۲. نگهداری و پرورش حیوانات اهلی.۳. (اسم) محل پرورش حیوانات اهلی.
-
دام پزشک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دامپزشک› dāmpezešk پزشکی که بیماری جانوران، بهویژه چهارپایان را درمان میکند و برای این کار دورۀ دانشگاهی دیده است؛ بیطار.
-
دام پزشکی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر، اسم) ‹دامپزشکی› dāmpezeški ۱. شغل و عمل دامپزشک؛ بیطره.۲. (اسم) محلی که در آن دربارۀ امراض جانوران مطالعه و تحقیق میکنند: دانشکدۀ دامپزشکی.۳. (اسم، حاصل مصدر)رشتهای دانشگاهی که روش معالجۀ جانوران بیمار را تعلیم داده و دامپزشک تربیت می...
-
آتش افروز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹آتشافروزنه، آتشافروزه، آتشافروزینه، آتشفروز، آتشفروزنه، فروزینه، آذرافروز، آذرافزا، آتشانگیز› 'ātaš[']afruz ۱. هر چیزی که با آن آتش روشن کنند؛ آتشگیره.۲. کسی که آتش بیفروزد؛ آنکه آتش روشن کند.۳. (صفت) [مجاز] فتنهانگیز.۴. ...
-
آتش افروزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'ātaš[']afruzi ۱. آتش افروختن؛ آتش روشن کردن.۲. [مجاز] دوبههمزنی؛ فتنهانگیزی.
-
آتش انداز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ātaš[']andāz ۱. کسی که در کورۀ آجرپزی، تون حمام، یا نانوایی مٲمور افروختن آتش است و مواد سوختنی را در کوره میریزد.۲. [قدیمی] کسی که در میدان جنگ آتش به طرف دشمن میانداخت.
-
آتش انگیز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ātaš[']angiz ۱. کسی که آتش روشن کند؛ آتشافروز.۲. (صفت) [مجاز] ویژگی کسی که سخنان تند و زننده بگوید که باعث خشم و غضب دیگران شود: ◻︎ آن دلشده زآن فسانه شد تیز / بگشاد دهان آتشانگیز (؟: لغتنامه: آتشانگیز).
-
آتش بازی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) 'ātašbāzi ۱. بازی کردن با آتش.۲. (اسم، اسم مصدر) از مراسم جشن و شادمانی که آلات و ادواتی از باروت به شکلهای گوناگون درست میکنند و هنگام شب آنها را آتش میزنند.
-
آتش برگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ātašbarg آتشزنه؛ آتشگیره.