کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آتشدان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آتشدان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ātašdān ۱. جای ریختن آتش.۲. کوره.۳. ظرفی که در آن آتش بریزند؛ منقل.۴. [قدیمی] اجاق. * کانون.
-
جستوجو در متن
-
ناردان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی] nārdān آتشدان؛ منقل.
-
منقل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] manqal ظرفی که در آن آتش درست میکنند؛ آتشدان.
-
توشکان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹توشگان› [قدیمی] tuškān آتشدان حمام؛ گلخن؛ تون.
-
تون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اتون› tun آتشدان حمام؛ گلخن.
-
پروار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] parvār ۱. آتشدان؛ مجمر.۲. عودسوز.
-
اخگرستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'axgarestān جای اخگر؛ جای افروختن آتش؛ کانون؛ آتشدان؛ جای سوختن.
-
کولخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kulax ۱. آتشدان؛ منقل.۲. گلخن؛ گولخ.
-
مجمر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مجامر] ‹مجمره› mejmar ۱. ظرفی که در آن آتش میریزند؛ آتشدان.۲. [قدیمی] عودسوز؛ بویسوز.
-
کوره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kure ۱. آتشدان؛ جای افروختن آتش.۲. جای گداختن شیشه یا آهن.۳. جای پختن سفال، آجر، و گچ؛ پزاوه؛ داش.
-
فکز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] fakz دودکش: ◻︎ ز بس که آتش فتنه به دل برافروزی / سیاهروی و غلیظی چو فکز آتشدان (دقیقی: ۱۰۴).
-
کلک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kalak ۱. [عامیانه] حیله؛ خدعه؛ نیرنگ.۲. (صفت) [عامیانه، مجاز] نیرنگباز؛ زرنگ: عجب آدم کلکی است.۳. منقل؛ آتشدان.〈 کلک زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] حیله کردن.
-
دان
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) dān جا؛ مکان؛ ظرف (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبدان، آتشدان، پیهدان، چایدان، چینهدان، روغندان، زهدان، سرمهدان، سوزندان، شمعدان، کاهدان، گلدان، نمکدان، یخدان.
-
بوی سوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] buysuz ۱. ظرفی که در آن آتش میریزند و بخور دود میکنند؛ آتشدان؛ بخوردان؛ عودسوز.۲. (اسم، صفت) افسونگر؛ پریسای: ◻︎ تو پری من بویسوزم گر بُوَد صد بوی خوش / بویسوزی میکنم تا بشنوم بوی تو را (ملاطغرا: لغتنامه: بویسوز).