کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آب کار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آب تل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] (جغرافیا) 'ābtal تل یا پشتهای از سنگ و شن که در ته دریا یا رودخانه واقع شده و برای کشتیها خطرناک است.
-
آب تنی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'ābtani ۱. شستوشوی بدن در آب سرد.۲. غوطه خوردن در آب.
-
آب چر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ābčar ۱. ویژگی هریک از پرندگانی که غذای خود را از درون آب بهدست میآورند.۲. (اسم) = علفچر
-
آب خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'ābxāne ۱. وضوخانه.۲. = مستراح
-
آب خسب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ābxosb چهارپایی که هرگاه در راه خود به رودخانه یا جای تنگآب برسد میان آب بخسبد.
-
آب خست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'ābxast ویژگی میوۀ ترششده و فاسد.
-
آب خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ābxār ویژگی آجری که در آب خیسانیده باشند تا گرد آن گرفته شود.
-
آب خواره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] 'ābxāre هر ظرفی که با آن آب یا شراب میخوردند.
-
آب داده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ābdāde تیزکرده: شمشیر آبداده، خنجر آبداده.
-
آب درمانی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) (پزشکی) 'ābdarmāni علم استفاده از آب مخصوصاً آبهای معدنی برای معالجۀ بعضی از بیماریها؛ هیدروتراپی.
-
آب دستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'ābdastān = آفتابه: ◻︎ کنیزک ببُرد آبدستان و تَشت / ز دیدار مهمان همی خیره گشت (فردوسی: ۶/۴۹۱).
-
آب دوغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) = دوغ 'ābduq
-
آب دیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ābdide ۱. پارچه یا چیز دیگر که در آب افتاده و آب به خود کشیده و آسیب دیده باشد؛ نمکشیده؛ خیس.۲. [عامیانه، مجاز] باتجربه؛ آبداده: فولاد آبدیده.
-
آب رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (نقاشی) 'ābrang ۱. در نقاشی، مادۀ رنگی جامدی که قلمموی مرطوب را به آن آغشته میکنند.۲. (صفت) ویژگی نوعی نقاشی که با این ماده کشیده شده است.
-
آب رو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ābro[w] ۱. جای گذشتن آب؛ آبراه؛ آبراهه؛ راه آب.۲. جویی که برای گذشتن آب درست میکنند.