کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آب مضاف و آب کُر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
اب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: آباء] [قدیمی] 'ab پدر.
-
جستوجو در متن
-
کرع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] kar' دهان را در آب فروبردن و آشامیدن آب.
-
لیزابه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹لیزاب، لیز آب› lizābe هر مایع لزج و لعابدار مانند آب دهان یا آب بعضی از میوهها.
-
گندآب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گندآب، گندابه› gand[']āb ۱. آب گندیده؛ آب ایستاده و بدبو.۲. جایی که آبهای بدبو و کثیف جمع شود.
-
قراح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَقرِحَة] [قدیمی] qarāh ۱. آب خالص و پاکیزه.۲. زمینی که در آن آب و درخت نباشد.
-
سقا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَسقیَة و اَسقیات و اَساقی] seqā ظرفی چرمی برای آب یا شیر یا چیز دیگر؛ مشک؛ مشک آب؛ مشک شیر.
-
زلال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] zolāl ۱. ویژگی آب صاف و گوارا؛ شیرین و خوشگوار.۲. (اسم) [مجاز] آب صاف و گوارا.
-
ژاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جاله› [قدیمی] žāle چند تکه چوب و تخته که به خیکهای بادکرده میبستند و در آب میانداختند و برای عبور از آب، روی آن مینشستند: ◻︎ چه آب سیلی گر ژاله برگرفتی مرد / چه آب جویی گر پیل برگرفتی بار (فرخی: ۶۴).
-
دوغاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹دوغابه، دوغآب› duqāb آبدوغ؛ آنچه در آن آب بریزند و مثل دوغ سفید و آبکی شود مانند آهک که در آن آب بریزند و بههم بزنند تا شبیه دوغ شود؛ آبآهک.
-
خانی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xānīk] [قدیمی] xāni ۱. حوض آب.۲. برکه.۳. گودالی که آب چشمه در آن جمع شود: ◻︎ ز شرم آب آن رخشندهخانی / به ظلمت رفته آب زندگانی (نظامی۲: ۱۴۶).۴. آبانبار: ◻︎ نمُرد آنکه مانَد پس از وی بهجای / پل و خانی و خان و مهمانسرای (سعدی۱: ۴۵).
-
دیم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹دیمه، دیمی› (کشاورزی) deym ویژگی زراعتی که با آب باران نمو کند و آن را آب ندهند.
-
میراب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مٲخوذ از عربی. فارسی] ‹میرآب، میراو› mirāb کسی که آب را به خانهها و کشتزارها تقسیم میکند؛ نگهبان آب؛ آبیار.
-
نقوع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] naqu' ۱. آنچه در آب بخیسانند.۲. آب گوارا و سرد.
-
عصر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'asr ۱. فشردن چیزی برای گرفتن آب یا شیرۀ آن.۲. (اسم) آب و عصاره.