کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبدوست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دوست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dōst] dust ۱. [مقابلِ دشمن] یار؛ همدم؛ رفیق مهربان.۲. دوستدارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خدادوست، وطندوست، شاهدوست.
-
آب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āp] ‹آو، او› 'āb ۱. (شیمی) مادهای مایع، بیطعم، بیبو، و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی H۲O که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه ربع روی زمین را فراگرفته. در صد درجۀ سانتیگراد جوش میآید و در صفر درجۀ سانتیگراد من...
-
آب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سریانی] 'āb ۱. ماه یازدهم سال سُریانی یا رومی مطابق مردادماه.۲. ماه یازدهم از سال ملی یهود.۳. ماه هشتم در تقویم شمسی کشورهای عربی که بعد از تموز و پیش از ایلول و مطابق ماه اوت فرنگی است.
-
اب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: آباء] [قدیمی] 'ab پدر.
-
دوست وار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dustvār ۱. دوستمانند؛ مانند دوست؛ دوستنما؛ شبیه دوست.۲. (قید) دوستانه: ◻︎ مده بوسه بر دست من دوستوار / برو دوستداران من دوست دار (سعدی۱: ۵۷).
-
غریب دوست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] qaribdust آنکه غریبان را دوست دارد؛ دوست غریب؛ غریبپرور؛ غریبنواز.
-
زن دوست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] zandust = زنباره
-
مهمان دوست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) mehmāndust کسی که مهمان را دوست دارد؛ مهماننواز.
-
وطن دوست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] ‹وطنخواه› vatandust کسی که وطن خود را دوست دارد؛ میهندوست؛ میهنخواه.
-
دانش دوست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) dānešdust آنکه علم و دانش را دوست دارد؛ دوستدار دانش؛ دوستدار علم و فضل.
-
آب آشنا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آشناب› [قدیمی] 'āb[']āš[e]nā کسی که شناوری بداند؛ آشنا به آب؛ شناگر: ◻︎ کسی کاندر آب است و آبآشناست / از آب ار چو آتش نترسد رواست (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۸).
-
آب آهنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹آبآهنج› [قدیمی] 'āb[']āhang انسان یا حیوانی که از چاه آب بکشد؛ کشندۀ آب: ◻︎ کرده شیران حضرت تو مرا / سرزده، همچو گاو آبآهنگ (سنائی۲: ۱۹۳).
-
آب انبار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'āb[']ambār ۱. حوض بزرگ روپوشیده در زیرزمین که سقف آن را با آجر میسازند.۲. جای ذخیره کردن آب.
-
آب باز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ābbāz ۱. شناگر.۲. غواص.
-
آب بازان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) 'ābbāzān تیرهای از پستانداران دریایی، مانند بالِن، دلفین، و کاشالوت.