کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبشخور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آبشخور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آبشخوار، آبشخورد، آبخور، آبخورد› 'ābešxor ۱. [مجاز] روزی؛ بهره؛ نصیب؛ قسمت.۲. [قدیمی] جای زیست و اقامت.۳. [قدیمی] جای آب خوردن یا آب برداشتن در کنار چشمه یا رودخانه: ◻︎ از این پس نه آشوب خیزد نه جنگ / به آبشخور آیند میش و پلنگ (فردوسی: ۲/۲...
-
جستوجو در متن
-
مواردت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: موارَدة] [قدیمی] movāredat ۱. با هم به یک آبشخور وارد شدن.۲. باهم در یکجا فرود آمدن.
-
ورود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] vorud ۱. به جایی درآمدن؛ داخل شدن.۲. شروع شدن.۳. [قدیمی] به آبشخور وارد شدن.
-
مشرب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مشارب] mašrab ۱. [مجاز] ذوق و میل و هوای نفس.۲. [قدیمی] جای آب خوردن؛ آبشخور.
-
مورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مَورد، جمع: موارد] mo[w]red ۱. موضوع.۲. مسئله.۳. [قدیمی] محل ورود؛ جای فرود آمدن.۴. [قدیمی] آبشخور.
-
آبخور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āp-xwar] 'ābxor ‹آبخورد، آبشخور›۱. (کشاورزی) مقدار قابلیت زمین برای جذب آب.۲. آن قسمت از اجسام شناور که در آب قرار میگیرد.۳. [قدیمی] کنار رودخانه، تالاب، سرچشمه، و محلی که از آنجا آب بردارند یا آب بخورند: ◻︎ وز آن آبخور شد به جای ن...
-
آبگیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ābgir ۱. (جغرافیا) گودال بزرگی که آب در آن جمع میشود؛ تالاب؛ برکه: ◻︎ باد بهاری به آبگیر برآمد / چون رخ من گشت آبگیر پر از چین (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۶۱).۲. ظرف آب یا گلاب: ◻︎ طبقهای زرین پر از مشک ناب / به پیش اندرون آبگیر گلاب (فردو...