کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ابد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: آباد] 'abad ۱. زمان آینده که نهایت ندارد.۲. (صفت) همیشه؛ جاوید؛ دائم.۳. [قدیمی] دهر؛ روزگار.
-
واژههای همآوا
-
ابد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: آباد] 'abad ۱. زمان آینده که نهایت ندارد.۲. (صفت) همیشه؛ جاوید؛ دائم.۳. [قدیمی] دهر؛ روزگار.
-
عبد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: عبید] 'abd ۱. بنده؛ برده؛ غلام.۲. بندۀ خدا.
-
جستوجو در متن
-
آباد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اَبَد] [قدیمی] 'ābād = ابد
-
ابدالدهر
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] 'abado(a)ddahr بهطور همیشگی؛ تا ابد.
-
ابدالآباد
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] [قدیمی] 'abado(a)l'ābād ۱. بهطور همیشگی؛ تا ابد.۲. (اسم) زمان بیپایان.
-
ابدالابد
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عربی] [قدیمی] 'abado(a)labad ۱. بهطور همیشگی؛ تا ابد.۲. (اسم) زمان بیپایان.
-
ابدیت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ابدیّة] 'abadiy[y]at ۱. دوام؛ جاودانی؛ پایندگی.۲. (اسم) آخرت.۳. (اسم) ابد.
-
تجمیش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tajmiš بازی کردن و عشق ورزیدن با زنان: ◻︎ خامش کنم تا حق کند او را سیهروی ابد / من دست در ساقی زنم چون مستم از تجمیش او (مولوی۲: ۱۴۹۹).
-
طایی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به طیّ، از قبایل عرب) [عربی: طائیّ] tā'i[y] از قبیلۀ طی: ◻︎ نماند حاتم طایی ولیک تا به ابد / بماند نام بلندش بهنیکویی مشهور (سعدی: ۱۰۸).
-
ارگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: arg] ‹ارک› 'arg قصر یا قلعهای کوچک که میان قلعهای بزرگ ساخته میشود: ◻︎ آستان باب ارگت قبلهٴ جمهور باد / ملک و ملک و جان و جاهت تا ابد معمور باد (نزاری: مجمعالفرس: ارگ).
-
ترخینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ترخین، ترخوانه، تلخینه، ترینه› [قدیمی] tarxine خوراکی که با گندم نیمکوفته و شیر یا آبغوره بپزند و بعد آن را به شکل گلوله درآورند و خشک کنند و برای زمستان نگه دارند: ◻︎ من مست ابد باشم نی مست ز باغ و رَز / من لقمهٴ جان نوشم نی لقمهٴ ترخینه (مو...
-
عمر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'omr ۱. حیات؛ زندگی؛ مدت زندگی.۲. طول زندگی؛ مدت حیات: در عمرم چنین چیزی ندیده بودم.۳. مدت دوام یا بقای چیزی.۴. [مجاز] مدت یا زمان بسیار زیاد: یک عمر در همین خانه زندگی کرده است.۵. [مجاز] شخص بسیار محبوب و عزیز.〈 عمر ابد: زندگان...